آراست بهار، کوی و دروازه خویش
افگند به باغ و راغ آوازه خویش
بنمای بهار را رخ تازه خویش
تا بشناسد بهار، اندازه خویش
سنایی
اندر دل من مها، دلافروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
مولانا
به نوبهار، جهان تازه گشت و خرم گشت
درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت
نسیم نیمشبان جبرئیل گشت مگر
که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت
کسایی مروزی
ای آن که ز عشق تو مرا نیست قرار
زین بیش به دست غصه خاطر مسپار
بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
رضی الدین آرتیمانی
عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه، صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان در این فصل
که دنیای دنی بی اعتباره
باباطاهر