


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

دبیرکل حزبا... لبنان دیشب درباره تحولات منطقه و این کشور با شبکه المیادین گفتوگو کرد. وی گفت: وقوع نبرد در آیندهها قطعی است اما در هفتههای آینده و تا زمانی که این انسان مجنون عصبی(ترامپ) کاخ سفید را تحویل دهد، اگر بدهد(باخنده)، همه باید مراقب باشیم وارد زمانبندی و آتشافروزی دشمن نشویم. با شخصیتی مثل ترامپ که دچار رفتارهای جنون آمیز متعدد از جمله جنون خودبزرگ بینی و جنون اقدام و جنون رسانه ای است، هر چیزی امکان پذیر است البته این مسئله فقط به طرف های خارج از آمریکا از جمله ایران، لبنان، فلسطین و سایر کشورها مربوط نیست بلکه در داخل آمریکا نیز سران دو حزب نگران هستند این رئیس جمهور خشمیگن و مجنون در چند روز مانده تا پایان ریاست جمهوری اش چه کاری انجام خواهد داد.وی ادامه داد: ترور حاج قاسم یک پروژه مشترک سه گانه بین اسرائیل، سعودی و آمریکا بود. ترور فرماندهان حزبا... نیز هدف مشترک اسرائیل و آمریکاست البته الان میشود گفت، هدف مشترک اسرائیل، آمریکا و عربستان سعودی است.نصرا.. افزود:طبق اطلاعاتی که طرفهای شرقی و غربی به ما دادهاند در اولین دیدار محمد بن سلمان و ترامپ یکی از پروندههایی که بررسی شده و سعودی تلاش داشت اجرایش را به آمریکا بسپارد، ترور بنده بود. آمریکا هشدار میدهد این مسئله ممکن است موجب جنگ شود و سعودی میگوید اگر موجب جنگ شد تمام هزینههای جنگ را خواهد داد. ما چند سال است این اطلاعات را داریم و بر اساس آنها عمل میکنیم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

رعیت نواز- شاید تا همین چند وقت پیش ،جعل پول کاغذی رایج ترین محصول تقلبی در کشورها به شمار می رفت که با یک دستگاه تشخیص پول می شد تقلبی بودن آن را به راحتی تشخیص داد. اما متقلبان بیکار ننشستند و شروع به ساخت محصولات تقلبی با مارک های معروف کشورهای مختلف کردند از لوازم خانگی گرفته تا مواد خوراکی و لوازم آرایشی! در چند وقت اخیر، چندین گزارش از شگردهای این کلاهبرداران که اجناس تقلبی را به نام جنس اصلی به مشتری می فروشند چاپ کرده ایم که برای نمونه می توان به خرید کارتن های خالی محصولات اشاره کرد. آن ها با این کار اجناس بی مارک و تقلبی را با زدن مارک کارتن خالی خریداری شده در کارتن می گذارند و به اسم اجناس اصل به فروش می رسانند. البته هر حوزه ای که سود بیشتری داشته باشد کارگاه های زیر پله ای به سراغش می روند و نمونه تقلبی آن را می سازند و برای این که اعتماد مشتری ها را هم جلب کنند دست به اقداماتی می زنند. امروز ضمن معرفی برخی از شگردهای این زیرپله ای ها که به روش های مدرن مشتریانشان را فریب می دهند به راه های تشخیص اجناس اصل از تقلبی پرداخته ایم که خواندنش خالی از لطف نیست.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

«وقتی بزرگ شدی میخوای چه کاره بشی؟» این سوالی است که بسیاری از ما تقریبا به محض اینکه کودکان یکی از فامیل یا آشنایان شروع به صحبت میکند، از او میپرسیم. ما هدف خوبی از طرح این سوال داریم و بلافاصله کودک را به تلاش برای دنبال کردن آرزوها و خواستههای شغلیاش تشویق میکنیم. اما بررسی آینده مشاغل و نقش تحولآفرینی که فناوری در آن بازی میکند، نشان میدهد که طرح این سوال می تواند برای کودکان یک دام هویتی ایجاد کند. نتایج تحقیقات پژوهشگران یک دانشگاه در آمریکا نشان میدهد با توجه به پیشرفت فناوری، ۶۵ درصد از کودکانی که الان وارد دبستان میشوند، در آینده مشغول به کاری خواهند شد که اکنون اصلا وجود ندارد! در ادامه نکاتی در همین باره مطرح خواهد شد.
چرا نباید این سوال را بپرسیم؟
فناوری در حال تغییر شکل دادن به تک تک مشاغلی است که امروز به عنوان یک حرفه از آنها نام برده میشود. مطالعات متعدد نشان میدهد پیشرفتهای فناوری ممکن است جایگزین نزدیک به 800 میلیون فرصت شغلی شود. بنابراین تا زمانی که یک دانشآموز پایه ابتدایی وارد فضای کار شود، احتمالا فناوری هرگونه شغل مرتبط با آرزوهای شغلی او را جایگزین کرده یا تغییر داده است. بر این اساس، دیری نخواهد گذشت مشاغلی که ما مدتهاست آنها را میشناسیم به دست فراموشی سپرده شوند. طبق مطالعهای که به تازگی در آمریکا انجام شده و نتایج آن در کتاب «مزیت تطابق» نوشته «هثر ای. مک گوانز»، استراتژیست پیشرو در زمینه آینده مشاغل انتشار یافته، 65 درصد کودکانی که امروز وارد دبستان میشوند در نهایت در مشاغل کاملا جدیدی که امروز وجود ندارد، مشغول به کار خواهند شد. به همین دلیل است که او میگوید پرسیدن این که «میخوای چهکاره بشی؟!» از کودکان اشتباه است، در واقع تعیین کردن یک شغل یکسان، آینده شغلی بچهها را به خطر میاندازد چون در حالت فعلی درکی از شغلهای آینده وجود ندارد.
به جایش این سوالات را بپرسید
ما تحت تأثیر محیط پیرامون خود و تجربیاتمان از این محیط قرار داریم. تجربیات محدود ما میتواند درک ما از جهان و به ویژه امکاناتی را که در آن وجود دارد محدود کند. «اد هیدالگو» یکی از سخنرانان تد این پرسش را مطرح میکند که «کودک چگونه میتواند شغلی را آرزو کند که از وجود آن بیخبر است؟» هیدالگو استدلال میکند که کلید تغییر مسیر کودک، ارائه تجارب متنوع از همان سالهای اولیه زندگی اوست. این کار به کودک امکان میدهد خود را در دنیای کار ببیند و امکانات جدیدی را برای آینده خود تصور کند. «جیمی کاساپ» مسئول تحقیقات شرکت گوگل معتقد است به جای اینکه با وادار کردن کودکان به فکر کردن در باره شغلهای غیرمرتبط با علایق شخصیشان مسیر کاری را برای آنها محدود کنیم، بهتر است از آنها بپرسیم دوست دارند وقتی بزرگ شدند چه مشکلاتی را حل کنند؟ به عقیده کاساپ این یک روش عالی برای طرحبندی مجدد سوال کلیشهای «وقتی بزرگ شدی، میخواهی چه کاره شوی؟» است. کاساپ سوالات جایگزین دیگری را هم ارائه میکند: «به چه چیزهایی علاقهمند هستی؟ دوست داری چه کارهایی انجام بدهی؟ چه چیزی تو را خوشحال میکند؟ در چه مواقعی احساس میکنی موفق شدهای؟ دوست داری چطور با دیگران کار یا بازی کنی؟ چه چیزهایی را زودتر یاد میگیری؟ دوست داری در باره چه چیزهایی بیشتر بدانی؟ چه چیزهایی برایت مهم هستند؟ و ... »
پرورش هویت کودک به جای ایجاد دام هویتی
از آن جایی که کودکان در سالهای اولیه زندگی، هویت خود را پرورش می دهند، باید به آنها کمک کنیم فرصت درک و تقویت نقاط قوت خود را داشته باشند، احساسات خود را کشف کنند و برای حل مشکلاتی که برایشان مهم است توانمند شوند. آنها باید دنیای مملو از فرصتهایی را ببینند که در آن میتوانند شغل ایجاد کنند نه این که خود را به مسیری که آن را مسیر قطعی تلقی میکنند، محدود کنند. به عبارت دیگر ما باید کودکان را برای زندگی در جهانی پیچیده و متغیر و یک زندگی توام با یادگیری مداوم آماده کنیم و این باور اجتماعی غلط را که هویت شغلی فرد، ثابت و وابسته به یک حرفه منحصر به فرد است، بر کودکانمان تحمیل نکنیم تا در یک دام هویتی نیفتند. در عوض باید آنها را تشویق کنیم کارهای مورد علاقه خود را کشف کنند، بفهمند که چه چیزهایی را دوست دارند یاد بگیرند و چه مشکلاتی را حل کنند؟ این تحول، میتواند با سوالاتی متفاوت از «وقتی بزرگ شدید می خواهید چه کاره شوید؟» شروع شود.
آموزش سواد دیجیتال و مهارت حل مسئله مهم است
به جای طرح این سوال آسیبزا، آموزش سواد دیجیتال و مهارتهایی مانند هوش هیجانی و توان سازگاری از موضوعات مهمی است که باید به آن پرداخته شود. همچنین باید به آنها روند حل مسئله آموخته شود یعنی مشکلات دنیای واقعی را متناسب با سن دانشآموزان با آنها مطرح کنیم(حتی به شکل بازی) و کودکان را ترغیب کنیم با آن چه در مدرسه یا خانه یاد گرفتند، آن را حل کنند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


اتفاقاتآبکی برایکشدادن ماجرای«مینو»یقلابی
قصه «بیگانهای با من است» چند اتفاق غیرمنطقی دارد تا گره اصلی داستان باز نشود و ماجرا ادامه پیدا کند
نویسنده: مائده کاشیان


2 دقیقه دیرتر میرسیدم پیکنیک منفجر می شد
گفتوگو با شهروند فداکار افغانستانی که توانست با از خودگذشتگی ناجی یک خانواده 5 نفره از سوختن در آتش شود
نویسنده: صادق جهانی | خبرنگار
آتش برافروخته شده، زبانه میکشد و شعلههایش در بعضی قسمتهای خانه یک شهروند دزفولی بیش از 2 متر ارتفاع دارد. خانوادهای پنج نفره در آنجا گیر افتادهاند اما یک شهروند افغانستانی با دیدن دخترک شش سالهای که دوان دوان و ترسان از او درخواست کمک میکند، نمیگذارد شعلههای آتش پیروز میدان شود و با ازخودگذشتگی تصمیم به نجات همنوعانش میگیرد و با این که امکان داشت خودش هم آسیب ببیند، مشعل ایثار و فداکاری را برمی افروزد. «محمدرحیم رحمانی» که حالا چندروزی است از سوی شهرداری دزفول به عنوان آتشنشان افتخاری این شهر انتخاب شده در مینیپرونده امروز زندگیسلام از اتفاقات آن روز برای ما میگوید.
امکان انفجار پیکنیک بود اما...
بعد از تحسین اقدام ستودنی محمدرحیم رحمانی، به عنوان سوال اولم از او میخواهم که ماجرای آن روز را برایمان روایت کند که میگوید: «ما چهار کارگر بودیم که در یک ساختمان کار میکردیم. در لحظه آتشسوزی با همکارانم در حال ناهار خوردن بودیم. ناگهان از خانه بغل که ویلایی و یک طبقه است، دختربچهای حدود شش ساله که به شدت در حال گریه کردن هم بود به سمت ما دوید و گفت که خانهمان آتش گرفته و نجاتمان دهید. با شنیدن این حرف نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با آن سه نفر دیگر رفتیم که ببینیم چه اتفاقی افتاده است. دیدیم که شعله آتش بیرون میزند و خانه در آتش میسوزد. دلیل آتش گرفتن خانه هم یک پیکنیک بود که آن قدر داغ شده بود که هر لحظه ممکن بود بترکد. در آن لحظه با خودم گفتم امکان انفجار آن وجود دارد و اگر منفجر شود، آن خانواده بدبخت میشوند ولی خدا به من کمک کرد که توانستم آتش را خاموش کنم».
پیکنیک آتشگرفته را با دستهایم برداشتم
رحیم که متاسفانه دستان خودش در این حادثه دچار سوختگی شده، از نحوه مهار آتش میگوید: «همان طور که گفتم خانه آتش گرفته بود و اعضای آن خانواده نتوانسته بودند خاموشش کنند و هر لحظه به شدت آتش هم افزوده میشد. وارد خانه که شدم دیدم حجم آتش زیاد است، به طوری که ارتفاع شعلهها به بیش از 2 متر میرسید. زیاد تلاش کردم که همانجا پیک نیک را خاموشش کنم تا از حجم آتش کم شود ولی موفق نشدم. آن لحظه پتویی هم دور و برم نبود. اول بدون پتو، پیکنیکی را که عامل آتشسوزی بود تا وسط خانه آوردم اما از آتش زیاد دستانم از حرکت بازماند و نتوانستم آن را کامل بیرون بیاورم تا این که بالاخره یکی از آن خانمها پتویی برایم آورد و دوباره آن را برداشتم و توی حیاط پرت کردم. بعدش حجم آتش کم شد و خوشبختانه خانواده را نجات دادم و همانجا دو دستم دچار سوختگی شد اما خوشحالیام از این بود که به آن خانواده آسیبی نرسید. داخل خانه سه خانم بودند و به جز آن بچهای که بیرون آمد، یک دختربچه دیگر هم بود. اگر کارم دو دقیقه بیشتر طول میکشید، باعث انفجار میشد».
در آن لحظه ترس و مرگ برایم معنا نداشت
«واقعیت این است زمانی که اشک و گریه را در چشمان آن دخترک دیدم، نه مرگ در چشمانم دیده میشد و نه ترس»، وی با این مقدمه ادامه میدهد: «با دیدن اشکهای آن دختر خیلی متاثر شدم. رفیقهایم مدام میگفتند نرو رحیم، هر قدر که آنها در گوشم میخواندند و میگفتند با زندگی خودت بازی نکن، من توجهی نمیکردم و فقط نجاتدادن آنها برایم مهم بود، نه جان خودم. گرچه امکان انفجار گاز خیلی زیاد و کار خطرناکی بود اما خب اصلا به این چیزها فکر نمیکردم و خیلی هم به این کارم افتخار میکنم. بهتر بگویم ترس و مرگ برایم معنا نداشت، زندگی یک خانواده در خطر و نفس کشیدن پنج همنوعم اهمیت داشت. با خود گفتم اگر برایشان اتفاقی بیفتد، خودم را نمیبخشم. نکته دیگری که لازم است بگویم این است که برای من، افغانستانی و ایرانی فرقی ندارد و باز هم به بقیه کمک خواهم کرد. من معتقدم که اگر دستمان را به دست دیگران برسانیم و کمک و یاریگر هم باشیم، در این دنیا خوبیها و خوشیهای زیادی نصیبمان میشود».
بعد از این اتفاق، خانوادهام گفتند که به من افتخار میکنند
در ادامه درباره استقرار آتشنشانان در محل حادثه و واکنش آنان و البته مردم محل از وی میپرسم: «آتش را که خاموش کردم، بعد از سه چهار دقیقه آتشنشانی رسید. یکی از آتشنشانان خیلی ناراحتم کرد و گفت: «تو چرا داخل خانه رفتی؟» ولی من چیز خاصی نگفتم و همین قدر گفتم که اگر من نمیرفتم، چه کسی میرفت؟ زندگی پنج انسان در خطر بود. من عذابوجدان داشتم، شما دیر رسیدید و این دخترکها ترسیده بودند و گریه میکردند و خانمها هم فریاد میکشیدند. البته بقیه آتشنشانان گفتند که دستت درد نکند، کار خیلی بزرگی کردی. مردم هم لطف داشتند و حسابی از من تشکر کردند. خانوادهام هم وقتی از این کمک مطلع شدند و زمانی که شنیدند من این کار را کرده ام، خیلی از این کار استقبال کردند و خوشحال شدند و گفتند ما به وجود تو افتخار میکنیم. راستش را بخواهید پدر و مادرم برای من زحمت کشیده و با سختیهای زیاد بزرگم کرده اند».
هزینه درمانم را پیمانکارم میدهد
او که سادگی، یکرنگی و بیادعایی در صحبتهایش به خوبی مشخص است، از واکنش خانوادهای هم که ناجیشان شد، اینطور میگوید: «خانوادهای که نجاتشان دادم، خیلی از من تشکر کردند و میگفتند ما زندگیمان را مدیون شما هستیم. به خصوص تشکر آن دختربچهای که گریه میکرد برای من از همه لذتبخشتر بود. آنها هنوز هم سراغم را میگیرند و از وضعیت دستانم مطلع میشوند. همینطور که گفتم دستان خودم سوختگی زیادی داشت و هزینه درمان دستانم را آقای احسان الیاسی (کسی که برایش کار میکردم) پرداخت که لازم میدانم از او تشکر کنم».
هرجای دیگر هم که لازم باشد، بدون منت کمک میکنم
آقا رحیم که الان داستان ایثار و از خودگذشتگیاش زبانزد اهالی خونگرم دزفول شده، پنج روز پیش با دعوت شدن به شهرداری این شهر، ضمن قدردانی از وی بابت کار بزرگش، از سوی مسئولان آتشنشانی به عنوان آتشنشان افتخاری این شهر هم برگزیده شد. او درباره این موضوع میگوید: «هفته پیش که به شهرداری رفتم، مسئولان این شهر از من تقدیر و همچنین من را به عنوان آتشنشان افتخاری شهرستان دزفول انتخاب کردند. از این اتفاق خیلی خوشحالم و هرجا که کمک لازم باشد باز هم درخدمت هستم. البته خدا نکند که دیگر چنین اتفاقاتی بیفتد ولی خب هرجا که باشم و هر فردی به کمکم نیاز داشته باشد، با توکل به خدا در آنجا حاضر میشوم و خودم را میرسانم و بدون هیچ منت و ادعایی کمک خواهم کرد.»

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

بیتو یا فاطمه(س) با محنت دنیا چه کنم؟
دور از سایهات ای شاخه طوبی، چه کنم؟


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.




ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سجادپور- رمال 70 ساله ای که با ترفندهای مختلف برخی شهروندان ساده لوح را سرکیسه می کرد، درحالی با هوشیاری نیروهای اطلاعات کلانتری شفای مشهد دستگیر شد که 10 قرص سیانور نیز در بساط وی وجود داشت. به گزارش خراسان، شنبه گذشته، ماموران کلانتری شفای مشهد از طریق منابع و مخبران محلی به اطلاعاتی رسیدند که از فعالیت گسترده پیرمردی رمال در بولوار مطهری شمالی حکایت داشت. بنابراین آن ها به طور غیرمحسوس به تحقیق در این باره پرداختند تا این که تماس شهروندان با پلیس 110، به اقدام عملیاتی نیروهای انتظامی سرعت بخشید. به همین دلیل گروه ویژه ای از نیروهای اطلاعات کلانتری به سرپرستی ستوان دوم رضایی (رئیس اطلاعات کلانتری شفا) عازم محل شدند. آنان پس از کسب مجوز و با دستور قاضی «غرآبادیان» (جانشین ناحیه 2 دادسرای عمومی و انقلاب) در حالی وارد اتاق رمال شدند که چند مشتری متقاضی سحر و جادو در آن جا حضور داشتند و تعدادی نیز در حال مراجعه به آن مکان بودند. در محل فعالیت این رمال، پنج جلد کتاب های معروف به دعانویسی، تعداد زیادی برگه های دست نویس، پاکت نامه برای ارسال نوشته هایی با خطوط کج و معوج به شهرستان ها، دو دستگاه پوز، تعدادی استخوان، 10 عدد قرص مشکوک به سیانور و ظرف حاوی «شقار» کشف و ضبط شد. متهم 70 ساله که مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفته بود در اظهارات خود مدعی شد: قرص های سیانور را از یکی از مشتریانش گرفته است که قصد خودکشی داشت! او گفت: از 10 ماه قبل با آلات و ادوات کشف شده در این مکان رمالی می کردم! و ماده «شقار» را نیز برای باطل کردن سحر و جادوی دیگران مورد استفاده قرار می دادم. گزارش خراسان حاکی است به دستور قاضی غرآبادیان مکان فعالیت این رمال پلمب شد و تحقیقات برای کشف زوایای پنهان اقدامات مجرمانه این رمال ادامه یافت.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

وقت هایی که خبر کشف سر شبکه دزدان شهر و انهدام باند بزرگ سرقت در پایتخت و شهرهای اطرافش به گوش میرسد و حتی وقتی که کف زنهای خیابانی و حیلهگران تردست معابر در تور امنیتی پلیس گرفتار میشوند، بیش از هرچیز به یک نام بر میخوریم: «فیوجی». متهم در اولین اعترافاتش میگوید که اهل طایفه فیوج است، خود و خانوادهاش دزد هستند، دیگر اقوام و بستگانش هم سالهاست که به این حرفه آلوده مشغول اند. فیوج طایفهای است که در آن از خلافکاران باندهای بینالمللی سرقت تا کفزن و جیب بر خیابانی و حتی متکدیان معابر دیده میشوند. هر چند برخی هم معتقدند همه اعضای این طایفه دزد و خلافکار نیستند.با آن که فیوجها عقیده دارند طالع آنها همانند نیاکانشان با دورهگردی و کوچنشینی گره خورده است اما امروزه میتوان استان البرز و منطقه غرب و جنوب غرب تهران را خاستگاه بخشی از این طایفه دانست. طایفهای که حضورشان طی سالهای اخیر در آن مناطق همراه با دیگر اقوام مهاجر موجب توسعه حاشیهنشینی در دو استان البرز و تهران شده است. همین مسئله بهانهای شد تا راهی کرج شوم و تلاشم را برای آشنایی با طایفهای که مثل قدیم در یک مکان ثابت زندگی نمیکنند، امتحان کنم. تصمیمی که به یک اتفاق جالب منجر شد و به صورت اتفاقی، یکی از اعضای این طایفه را پیدا کردم که حاضر شد درباره خودش و آشنایانش اطلاعاتی در اختیار ما بگذارد، اما قبل از آن باید کمی با تاریخچه این طایفه آشنا شویم.
تبارشناسی طایفه ای عجیب
قبل از هر چیز باید بدانید که کولیها که فیوجیها شاخهای از آنها به شمار میروند، مردمانی هستند که گفته میشود در هزاره اول میلادی از شبه جزیره هند به غرب آسیا، اروپا و شمال آفریقا مهاجرت کردند و همچنان در آسیای صغیر، روسیه، بالکان و انگلیس حضور فعالانهای دارند. در ایران کولیها به عنوان یکی از اقوام ایرانی شناخته میشوند که حضور تاریخی و البته غیر متمرکز آنها در 14 استان کشور تعریف شده است. به دلیل ناآشنایی مردمان شهرها با زبان «وسِلک» این قوم دورهگرد، در بعضی جاها آنها را «غربتی» نامیده و از آنجا که پیشه بسیاری از مردان کولی، آهنگری بود «چلنگر» هم خوانده میشدند. همان طور که گفته شد، «فیوجیها» شاخهای از قوم کولی به شمار میروند که گفته میشود در برخی گروههایشان، پدران ارث شوم دزد شدن را برای فرزندانشان به جا گذاشتهاند. دزدانی که طی 50 سال اخیر حضور متمرکزتری در غرب استان تهران و کرج داشته اما گاه به دلیل مداومت دزدی در یک شهر و بالا رفتن تهدید خطر به دام افتادن در چنگال قانون به شهر یا حتی کشوری دیگر روانه شدهاند. طبق اسناد تاریخی، قوم فیوج به سه شاخه بزرگ «سندی، بداغی سوری و بداغی جودکی» تقسیم شده که در نقاط مختلف کشور خودمان هم ساکن هستند.
اگر دزد نشویم، جایگاهی در طایفه نداریم
یک نوجوان 17 ساله به عنوان یکی از کوچکترین اعضای شبکه دزدان خانههای اعیانی شهرهای تهران، کرج و مازندران که چند وقت پیش دستگیر شد، در اعترافاتش گفته است: «دزدی را از کودکی به ما یاد میدهند و هر فردی در این طایفه دزد نباشد، جایی در میان خانواده و فامیل ندارد.» قبلتر هم جوان 23 سالهای با تایید این مدعا گفته بود: «چند سال قبل به خاطر کفزنی زندان رفتم و اکنون با دو برادرم در یک کارواش مشغول کار هستیم. چند وقتی میشود که عموهایمان به دلیل دوریمان از دزدی با ما قطع رابطه کردهاند.» یک نوجوان فیوج بسته به شاخه تخصصی سرقت خانوادگی از ابتدا، شگردهای کفزنی و جیببری را از بزرگترهایش میآموزد یا در بخشهای دیگر چون سرقت و شناسایی خانههای اعیانی خالی، باز کردن قفل درها بدون کلید، کار با دیلم برای گشودن در، رهایی از دوربین مداربسته و آشنایی با رمز گاو صندوقها، مهارتهایی را فرا میگیرد. طبق گزارش های پلیس، اعضای باندهای سرقت این طایفه، نسبتهای بسیار نزدیک خانوادگی با هم دارند و میانگین سنی تیم سرقت بین ۱۷ تا ۴۲ سال است. گفته میشود این دزدان در 45 تا 50 سالگی از کار عملیاتی دزدی بازنشسته میشوند چون احتمال خطا و گیر افتادن یک گروه را بالا میبرند!
دزدی در طایفه فیوج ارثی است!
گفتوگو با یکی از اعضای این طایفه درباره آداب و رسومشان که کمتر شنیده شده است
میگوید از اعضای این طایفه است، مردی 42 ساله، ساکن فردیس کرج که سالهاست شغلش خدمات تاسیسات ساختمان بوده و به همراه برادرش، دزدی را پس از آخرین بازداشت کنار گذاشته است. به صورت کاملا اتفاقی وقتی در حال پرسوجو از کولیها درباره این طایفه بودم، با او آشنا شدم و خودش را به من معرفی کرد. او میگوید: «در این طایفه، افرادی هستند که با تشکیل باندهای قوی و سرقتهای حرفهای ثروت انبوهی به دست آورده و سرمایهدار شدهاند، این عده حتی مراکز تجاری، هتل و املاک در خارج از کشور دارند اما همچنان پایبند به رسم آلوده این طایفه هستند و در ایران زندگی میکنند.» او که به این شرط حاضر به مصاحبه شده که نام و نشان خود و تیر و تبارش معرفی نشود، ادامه میدهد: «حالا مثل قدیم نیست چون پلیس و حتی خیلی از مردم، فیوج را شناختهاند، به همین دلیل دو دسته از اعضای طایفه دوست دارند که به هیچوجه دیده نشوند؛ یکی دستهای که دزد نیستند و بعد از دردسرهای زیاد، تصمیم گرفتهاند که زندگی ساده و آبرومندانهای داشته باشند، دیگری سارقان بزرگی که زندگی اشرافی دارند و برای حفظ امنیت خود علاقهای به شناخته شدن ندارند.»
با افزایش قیمت دلار، گردشگران خارجی برایمان مهمتر شدند
او با اشاره به این که 11 سال است که دزدی نمیکند و صاحب همسر و سه فرزند است، درباره سبک زندگی اعضای طایفه فیوج میگوید: «فیوجهای دزد با این که معمولا سواد زیادی ندارند اما با آموزش پدر و مادر دست کم قادرند به جز زبان فارسی به سه زبان رایج دنیا از میان انگلیسی، عربی، ترکی استانبولی، اردو و... تکلم کنند. دلیلش هم این است که ما فقط به فکر کفزنی از ایرانیها نیستیم و دزدی از گردشگران خارجی به خصوص با بالا رفتن قیمت دلار، ارزش زیادی برایمان پیدا کرده است. اعضای این طایفه با پوششهای مختلف اعم از پوشیدن لباس پلیس یا جا زدن خود به عنوان گردشگر عرب و ترک با شگردهای خاص دست به سرقت میزنند. به طور کلی ترفندهای فیوجها برای دزدی، مدام به روز میشود و الان، خانههای ثروتمندان بیشتر از همه در خطر است. این را هم بدانید که علاوه بر کرج و تهران، در شهرهای مختلف هم کار میکنند.»
شغل اعضای این طایفه فقط دزدی است!
او درباره دلایل حضور پررنگتر نوجوانان این طایفه در سرقت به خصوص در سالهای خیر میگوید: «در طایفه فیوج، فقط چند سال ابتدایی برای درس خواندن کافی است. دزدی در طایفه فیوج ارثی بوده و کار اعضای این طایفه فقط دزدی است. اگر از بیشتر نوجوانان دزد این طایفه بپرسید که چرا به این کار مشغول هستید، یک جواب ثابت میدهند: «پدرم و عموهایم عضو این باند هستند و من هم مجبور بودم با خانوادهام همراه باشم.» بنابراین وقتی به یک نفر از کودکی آموزش دزدی میدهند و همه آشنایان و فامیل هم به این شغل مشغول هستند و درآمد خوبی هم دارند، طبیعی است که در نوجوانی همین راه را انتخاب کند. من هم سالها به این کار مشغول بودم تا این که فهمیدم آخر و عاقبت ندارد اما خیلیها راه برگشتی برای خودشان باقی نمیگذارند.»
با جدا شدن از این طایفه، جان خود و خانواده فرد به خطر میافتد
او درباره تصمیم خودش برای کنار گذاشتن دزدی و دردسرهایی که برایش پیش آمده، میگوید: «تا چند سال پیش، امکان کنار گذاشتن دزدی توسط اعضای طایفه فیوج وجود نداشت. فرد نه تنها از کل فامیل و آشنایان طرد می شد که جانش هم در خطر بود، اما در چند سال اخیر، شرایط کمی متفاوت شده است. هم اکنون تعدادی از فیوج ها در همین کرج، قلعه حسنخان و فردیس زندگی میکنند که دزد نیستند. این افراد عرف طایفهای و فرمان ریش سفید قوم را کنار گذشته و روابط سالمی بین خودشان به وجود آوردهاند و تا زمانی که گذشتهشان لو نرود، جان خود و خانوادهشان در خطر نیست. در این بین، فیوجهایی هم هستند که با سرقت و دزدی، زندگی اعیانی در کرج برای خود درست اما با افشای کارشان برای پلیس همه را رها کرده و راهی کشوری دیگر شدهاند یا خانوادههایی هستند که بعد از لو رفتن، پدر و مادر پیرشان این جا هستند و تمامی خواهر و برادرها به ترکیه و کشورهای دیگر رفته اند و در آنجا مشغول کار هستند.»
دزدی نکنیم از خانه پرت میشویم بیرون!
او درباره این که آیا مردم این طایفه از دستگیر شدن میترسند یا نه، می گوید: «این افراد چون از بچگی با دزدی بزرگ میشوند، یک جورهایی به آن معتاد میشوند و ترس برایشان معنایی ندارد. این نکته را هم بدانید که اگر به فرض یک نوجوان جرئت کند و بگوید که نمیخواهم دزد شوم، او را از خانه به بیرون پرت میکنند. به همین راحتی.»
برای ازدواج باید دختر را بدزدیم!
او درباره یکی از آداب و رسوم این طایفه هم میگوید: «شاید باور نکنید اما همه رسوم ما به دزدی ختم میشود؛ مثلا همین ازدواج. سنت طایفه ما این است که اگر بخواهیم با دختری ازدواج کنیم باید اول او را بدزدیم. در ضمن پسری که به خواستگاری یکی از اعضای این طایفه می آید، باید خودش دزد باشد وگرنه به او دختر نمی دهند.»

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
.jpg)