بحرین ،چرا و چگونه از ایران جداشد؟
تعداد بازدید : 160
نقش شاه ،انگلیس و سعودی ها در جدایی استان چهاردهم ایران
گروه اندیشه
info@khorasannews.com
حاکمیت ایران بر بحرین، به دوران پیش از ظهور اسلام باز می گردد. بحرین در دوره هخامنشیان، «گرا» و در عصر ساسانی، «شماهیک» خوانده میشد. پس از ظهور دین اسلام و ورود آن به ایران نیز، بحرین همچنان متعلق به حکومتهای ایرانی بود؛ بهطوری که این امر را می توان در کتابها و منابع مورخان مسلمان مشاهده کرد. به گزارش پایگاه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، حمدا...مستوفی، در «نزهةالقلوب»، ضمن تشریح و نام بردن از مناطق مختلف ایران، از جزایر بحرین نیز، نام میبرد و در فارسنامه مینویسد: «جزایری که در بحر فارس است از جزایر... [ایالت] فارس شمردهاند و بزرگ ترین آن ها از کثرت مردم و نعمت، جزایر کیش و بحرین است. اکنون جزیره بحرین جزو فارس است و از ملک ایران.» در سده 16 میلادی، هنگام آمدن اروپاییان به خلیجفارس، بحرین تابع هرمز و خراج گزار حاکم آن بود. پرتغالیها پس از چنگ انداختن بر هرمز، توانستند بحرین را هم اشغال کنند. شاه عباس اول، پس از خاتمه دادن به غائلههای داخلی، با کمک کشتیهای هند شرقی انگلیس، موفق شد پرتغالیها را در سال 1602 م، ازبحرین بیرون کند. دولت ایران پس از آزادسازی بحرین، جزیره هرمز را مرکز دادوستد قرار داد. در اواخر دوره صفویه، هلندیها نیز، به عنوان رقیبی پر قدرت در منطقه خلیج فارس فعال شدند و با انگلیسیها به رقابت پرداختند. سقوط صفویه، موجب پریشانی امور سیاسی جنوب ایران و شکلگیری حاکمیت های محلی و استقرار قبایل مختلف عرب در سواحل ایران شد. عربهای هوله، از جمله این قبایل بودند که توانستند از این فرصت استفاده و بحرین را به مدت چند سال، اشغال کنند. با به قدرت رسیدن نادرشاه و اقدامات گسترده او در سرکوب قدرتهای محلی، اوضاع خلیج فارس دگرگون شد. نادرشاه، به حاکم فارس دستور داد تا به بحرین لشکرکشی کند و با آنکه هلندی ها از کمک کردن به ایران خودداری کردند، نیروهای ایرانی توانستند این منطقه را آزاد و آن را به ایران بازگردانند و فرمانده نیروهای ایرانی، کلید قلعههای بحرین را نزد نادرشاه فرستاد.
در سال 1783م که ایران گرفتار جنگهای داخلی و زد و خوردهای خونین جانشینان کریم خانزند با یکدیگر بود، اعراب قبیله عتوب، مقیم شبه جزیره عربستان، بحرین را اشغال و یکی از شیوخ خود را به حکمرانی این مجمعالجزایر منصوب کردند. اما هنگامی که آغامحمدخان قاجار توانست بنیان سلطنت و اقتدارش را محکم کند، شیخ نصرخان، از رؤسای عشایر طرفدار ایران را به حکومت بحرین منصوب کرد. آغامحمدخان، چند ماه قبل از اینکه به قتل برسد، در اوایل سال 1797م، به شیخ نصرخان دستور داد امنیت خلیج فارس را تأمین کند و سلطان مسقط را که به خاک ایران دستاندازی میکرد، گوشمالی دهد، اما قتل ناگهانی پادشاه قاجار این نقشه را بر هم زد و سلطان مسقط، همچنان به تجاوزات خود ادامه داد.
آغاز مداخله انگلیسیها
تا هنگامی که دولت مرکزی قدرتمند بود و میتوانست امنیت خلیج فارس را تأمین کند، انگلیسیها به مداخلهگری در خلیج فارس نمیپرداختند و فقط در حوزه فعالیتهای تجاری حضور داشتند. اما با شروع درگیریهای ایران در جنگ با روسیه تزاری و قدرت گرفتن دزدان دریایی در کرانههای جنوبی خلیج فارس، دولت انگلستان به بهانه تأمین امنیت راه دریایی خود به هند، دست به کار شد و رفته رفته قدرت خود را در خلیج فارس گسترش داد. به خصوص آنکه دولت ایران، به علت فقدان نیروی دریایی، قادر نبود هیچ اقدامی برای جلوگیری از اقدامات تجاوزکارانه انگلیسیها در خلیج فارس و حمایت از اتباع خود در این منطقه، انجام دهد. انگلیس علاوه بر حفاظت از نفوذ و منافع بازرگانی خود در منطقه، درصدد بود از نفوذ قدرتهای استعماری دیگر در خلیج فارس جلوگیری کند؛ چرا که این امر، میتوانست خطر عمدهای برای هندوستان باشد. چنان که وقتی ناپلئون پس از حمله به مصر، در سال 1798م، به امید دستیابی به هند، با فتحعلی شاه وارد مذاکره و خواستار ایجاد پایگاهی در خلیج فارس، برای حمله به هند شد، انگلیسیها به وحشت افتادند و با دادن وعدههای دروغین به فتحعلی شاه، او را از دادن پایگاه به فرانسویها منصرف کردند.اوایل سال 1819م، ناخدا بروس، فرمانده ناوگان انگلیس در خلیج فارس، قراردادی با حسنعلی میرزا فرمانفرما والی فارس امضا کرد که در فرازی از آن آمده بود:«تا وقتی که دولت ایران توان حفظ امنیت خلیج فارس را ندارد، این امر بر عهده دولت انگلیس باشد.» به این ترتیب، ایران موقتاً از یکی از حقوق مهم و مُسَلَّم خود در خلیج فارس چشمپوشی کرد. در پی امضای این قرارداد، ناوگانی مرکب از شش کشتی جنگی و سه هزار ملوان، از بمبئی عازم خلیج فارس شدند. فرمانده این ناوگان، ژنرال سرویلیام گرانت کامیر بود که ابتدا رأسالخیمه را با نیروی توپخانه خود فتح و سپس، بقیه شیخنشین های جنوب خلیج فارس را بدون برخورد و مقاومت جدی، یکی بعد از دیگری اشغال کرد. پس از خاتمه عملیات، فرمانده نظامی انگلیس با یکایک شیوخ وارد مذاکره شد و در فاصله ششم تا یازدهم ژانویه 1820، قراردادهایی با شیوخ عرب منعقد کرد که به موجب آنها، شیوخ یازده گانه متعهد شدند دست از جنگ و ستیز با یکدیگر و راهزنی دریایی بردارند. شیخ بحرین نیز، در امضای این قرارداد شرکت کرد و این امر، مقدمه تحتالحمایگی انگلستان بر منطقه بحرین شد؛ تا آن جا که در 31 مه 1861، طی قراردادی، مجمعالجزایر بحرین که به تازگی در آن نفت کشف شده بود، رسماً تحتالحمایه انگلیس شد و اداره آن در اختیار استعمارگر پیر قرار گرفت. دولت ایران، بلافاصله پس از اطلاع از این قرارداد، به این عمل اعتراض کرد. اما انگلیس، به این اعتراض وقعی نگذاشت. انگلیسیها چند سال بعد، با کمک رساندن به یکی از نوادگان شیخ بحرین، او را از حکومت برکنار کردند و فرد مورد نظر خود را به قدرت رساندند. به این ترتیب، استحکام پایههای نفوذ استعمار انگلیس در بحرین که جزئی از خاک ایران محسوب میشد، افزایش یافت.
شکایت به جامعه ملل
این وضع تا به قدرت رسیدن پهلوی اول ادامه داشت. در این دوره، دولت ایران، خواستار بازگرداندن اداره جزایر بحرین به ایران شد. اختلاف ایران و انگلیس بر سر جزایر بحرین، در نوامبر 1927م، به جامعه ملل ارجاع داده شد، اما با توجه به قدرت و نفوذ بریتانیا در ایران و منطقه، به جایی نرسید. برخی تأسیس کشور عراق توسط انگلیسیها و جدا کردن آن از دولت عثمانی و آغاز مناقشات مرزی این کشور با ایران را، دلیل به نتیجه نرسیدن دعوای ایران در جامعه ملل میدانند. اما واقعیت آن بود که دولت ایران، در آن زمان، توانایی مخالفت با خواستههای انگلیس را نداشت و از سوی دیگر، حضور رجال انگلوفیل متعدد، در صحنه سیاست ایران، مانع از هر گونه اقدامی علیه خواستههای این دولت استعماری میشد. به همین دلیل، به نظر میرسد، طرح دعوا در جامعه ملل، بیش از آنکه یک اقدام عملی برای بازگرداندن حاکمیت دولت ایران بر بحرین باشد، ژستی عوام فریبانه بود.
استان چهاردهم از ایران جدا می شود
دولت ایران، پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم، یک بار دیگر موضوع قانونی بودن حاکمیت ایران بر بحرین را مطرح کرد و آن را به سازمان ملل ارائه داد. در 21 آبان 1331و در دوره نخستوزیری دکتر مصدق، بحرین استان چهاردهم ایران نامیده شد. با این حال، این رویکرد، پس از کودتای 28 مرداد سال 1332، کنار گذاشته شد. شاه گمان میکرد که با خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس و با توجه به وضعیت شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس، میتواند دست برتر را بگیرد و خود را به عنوان قدرت اول منطقه مطرح کند. بر همین اساس، تصمیم گرفت مطابق با طرح انگلیسیها، با چشمپوشی از بحرین، حاکمیت جزایر سه گانه تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را از آن خود کند؛ جزایری که به لحاظ تاریخی و سیاسی، اصولاً متعلق به ایران بودند و در این مسئله، تردیدی وجود نداشت. از سوی دیگر، انگلیسیها، با استفاده از رجال وابسته به خود در ایران، موضوع بی اهمیت بودن بحرین برای ایران را شایع کردند. آن ها مدعی بودند که ذخایر نفتی بحرین روبه پایان است و تجارت مروارید این منطقه نیز، دیگر رونق گذشته را ندارد.از سوی دیگر، اظهارات سعودیها، مبنی بر اینکه عربها باید جای نیروهای انگلیسی را در منطقه بگیرند و استقبال از عیسی بن سلمان آل خلیفه (حاکم وقت بحرین) به عنوان یک کشور مستقل در ریاض، باعث بالاگرفتن تنش میان ایران و عربستان شد؛ تنشی که با مداخله انگلیس، خیلی زود پایان یافت. شاه، طی مصاحبهای، به طور ضمنی از استقلال بحرین حمایت و آن را منوط به خواست اهالی این منطقه کرد. در حالی که همه میدانستند برگزاری رفراندوم در این منطقه، افزون بر غیرقانونی بودن آن، کاملاً فرمایشی است و به نتیجه مطلوب انگلیس و شیوخ عرب میانجامد. به این ترتیب و در پی برگزاری رفراندوم فرمایشی، شورای امنیت سازمان ملل متحد، طی قطعنامه شماره 278، به تاریخ 21 اردیبهشت 1349ش / 11 مه 1970م، استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. در آذرماه سال 1350، به محض خروج نیروهای انگلیس از
خلیج فارس، به دستور محمدرضا پهلوی، نیروی دریایی ایران وارد سه جزیره ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک شد، اما بحرین دیگر بخشی از خاک ایران محسوب نمی شد. جدایی بحرین با مخالفت شیعیان این منطقه که اکثریت ساکنان آن را تشکیل میدادند، روبه رو شد، اما راه به جایی نبرد.