حیدر یغما نیشابوری
شعر اول
تنم در وسعت دنیای پهناور نمیگنجد
روان سرکشم در قالب پیکر نمیگنجد
مرا اسرار ، از این گفتهها بالاتر است، امّا
به گوش خلق، از این حرف بالاتر نمیگنجد
به سینه دست نادانی مزن ارباب دانش را
اگر علمی تو را در مخزن باور نمیگنجد
عجب نبوَد که این خوابیدگان را نیست بیداری
اذان صبح ، اندر گوشهای کر نمیگنجد
مرا خواب آن زمان آید، که در زیر لحد باشم
سر پُرشور اندر نرمی بستر نمیگنجد
ز بس راه وفاداری سریع و آتشین رفتم
سخنهای وفایم در دل دلبر نمیگنجد
توانگر را مخوان در گوش دل اسرار درویشی
که در خشخاش، خورشید بلنداختر نمیگنجد
دل سرگشتهام هر لحظه آهنگ عدم دارد
که رسوایی چو من در عالم دیگر نمیگنجد
نشان قبر مگذارید بعد از مرگ (یغما) را
شهاب طارم ِ اسرار، در مقبر نمیگنجد
شعر دوم
گوهر از سنگ است، ما دُرّ گرانش کردهایم
او چنین بودهاست اوّل ما چنانش کردهایم
لعل زیبای بدخشان پاره سنگی بیش نیست
ما ز غفلت زینت تاج شهانش کردهایم
فاشتر گویم: عروس چرخ جز یک ذرّه نیست
ما بلندآوازه خورشید جهانش کردهایم
سقف زیبای فلک را، در شب یلدای تار
ما ز نور دیدگان اخترنشانش کردهایم
من نمینالم ز جور آسمان زیرا که ما
این کلاه تنگ را، خود آسمانش کردهایم
هیچ موجودی نبودی تا نشان از ما نبود
هرچه را باشد نشانی، ما نشانش کردهایم
ایکه گفتی: هست (یغما) را ریا سر تا به پا
از ریا پاک است او ، ما امتحانش کردهایم