
پا به پای ستارهها بنشین
دست در دست آسمان بگذار
گاه گاهی هوایی خود باش
خاک را بهر خاکیان بگذار
دست بر طاق آسمان برسان
پنجه را در هلال ماه بپیچ
گاه بر سینه گذشته خویش
تیر غیبی درین کمان بگذار
مثل فریاد رعد در دل کوه
صخرههای ستبر را بشکن
آشنا با تبار توفان باش
بادها را به این و آن بگذار
ابر باش و سرود باران را
در فضای بهار جاری کن
گریه را جمع در نگاهت کن
خنده در ضرب ناودان بگذار
میرود ساعت از برابر ما
خسته از لحظههای اندوهیم
ایستگاهی برای یک لبخند
در سراشیبی زمان بگذار
در هجوم تفکری مسموم
یک دو لبخند قسمت ما بود
تا گل خنده را هرس نکنند
روی لبهای خود نشان بگذار
همه رنگها عوض شدهاند
تو ولی در اتاق بیرنگی
سفرهای ساده نذر مهمان کن
عشق را هم بهجای نان بگذار