صائب
مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلبها
که باشد بادبان کشتی دل دامن شبها
چه محو ناخدا گردیدهای، ای از خدا غافل؟
ندارد این سفر باد مرادی غیر یارب ها
ز بی دردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
چنین گر رهزن اطفال خواهد شد جنون من
به اندک فرصتی دربسته خواهد ماند مکتبها
حجاب عشق اگر مانع نگردد میتوان دیدن
خط نارسته را چون رشته گوهر ازآن لبها
ز شوق گوشه چشم تو ای جان جهان تا کی
درین صحرای وحشت توتیا گردند قالب ها؟
کسی کز مطلب خود بگذرد حاجت روا گردد
ازآن صائب ز خاک اهل حق یابند مطلبها
***
خواجوی کرمانی
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو
زاریام بین و ازین بیش میازار مرا
چون در افتادهام از پای و ندارم سر خویش
دست من گیر و دل خسته به دست آر مرا
بی گل روی تو بس خار که در پای من است
کیست کز پای برون آورد این خار مرا
برو ای بلبل شوریده که بی گلروئی
نکشد گوشه خاطر سوی گلزار مرا
هر که خواهد که به یک جرعه مرا دریابد
گو طلب کن به در خانه خمار مرا
تا شوم فاش به دیوانگی و سرمستی
مست وآشفته برآرید به بازار مرا
چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گویی
دلق و تسبیح تو را خرقه و زنار مرا
ز آستانم ز چه بیرون فکنی چون خواجو
خاک را هم ز سرم بگذر و بگذار مرا