چالشبا محمود پاکنیت بر سر ایرادهای 2 سریال
بازیگر پیش کسوت سینما و تلویزیون در گفتوگو با خراسان ، درباره دیالوگ های شعاری «تب و تاب» وکندی روایت «گیلدخت» توضیح می دهد
نویسنده : مائده کاشیان
محمود پاکنیت از پاییز سال گذشته با مجموعه تاریخی «گیلدخت» اولین ساخته مجید اسماعیلی، به تلویزیون آمد و پس از آن، در آستانه سال 1402 نیز با یک سریال تاریخی دیگر به نام «آتش و باد» اثر مجتبی راعی در شبکه سه دیده شد و در هر دو اثر نیز نقش یک «خان» را برعهده دارد. همزمان با پایان نقش این بازیگر پیش کسوت در ساخته راعی، سریال خانوادگی «تب و تاب» از نهم اردیبهشت روی آنتن شبکه دو رفت و به این ترتیب محمود پاکنیت تقریبا به صورت همزمان با سه اثر کارنامه خود در تلویزیون دیده شد. به بهانه پخش این مجموعهها و به ویژه «تب و تاب»، با این هنرمند پیش کسوت گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید.
وقتی سریال «تب و تاب» به شما پیشنهاد شد، چه ویژگیهایی در شخصیت «حاج اقبال» پیدا کردید؟

«حاجاقبال» شخصیتی است که مردم در طول روز میتوانند با او سروکار داشته باشند. در جامعه هزارجور اتفاق میافتد، هزار مشکل به وجود میآید و اشخاصی مثل «حاجاقبال»ها هستند که سعی میکنند آرامشی در جامعه کوچک خودشان یعنی خانواده و بعد جامعه بزرگ تر یعنی مردم، به وجود بیاورند. همیشه در مشکلاتی که طی روز به وجود میآید، یک نفر لازم است که آب روی آتش باشد، نه این که آتش را بیشتر کند، «حاج اقبال» هم در خانواده خودش چنین رفتارهایی دارد حالا جاهایی هم به اجبار مجبور است و دروغ هم میگوید، اما این دروغ، دو فردی را که با هم مشکل دارند، به یکدیگر پیوند میدهد و کدورتهایی را که بین خانواده وجود دارد، از بین میبرد. وقتی قصه را خواندم، آن را دوست داشتم.
به نظرتان قصه «تب و تاب» چه جذابیتهایی برای مخاطب دارد؟
اگر دقت کنید مشکلاتی که از قدیم میگفتند بین مادر شوهر و عروس، مادر زن و داماد وجود دارد، در خانواده خودتان هم چنین مشکلاتی وجود دارد، حالا ممکن است در خانواده شما وجود نداشته باشد، اما اقوامتان حتما با این مشکلات مواجه هستند. گاه این آتش زیاد میشود و باعث نفاق و دودستگی بین خانوادهها میشود، یا این که آب روی آن میریزند و آتش را کمتر میکنند تا به هرحال پیوندی بین دو خانواده به وجود بیاید. این مسائل در جامعه ما بسیار زیاد است و در این شرایط نیاز است که چنین کارهایی ساخته شود، مردم ببینند و از این قضایا یک درسی بگیرند. وقتی متن را خواندم واقعا دوست داشتم، علاوه بر «حاج اقبال»، کل شخصیتهایی که در این قصه هستند در جامعه و خانوادهها هستند و با آنها سروکار داریم.
نظرتان درباره کیفیت روایت قصه چیست؟ آیا سریال پیامهای اخلاقی و آموزنده قصه را به صورت کاملا مستقیم مطرح نمیکند؟
قرار نیست مسئلهای را در چند لایه زرورق بپیچیم و به مردم بگوییم، روراستی و سادهگویی بهترین راه است. میخواهیم بگوییم این مادر شوهر با عروسش مشکل دارد و مشکلات بر سر این است که از لحاظ سنی بزرگ است و از قبل یک بچه دارد، اما فکر نمیکنند که آنها همدیگر را دوست داشتند، با هم ازدواج کردند، حالا هم از زندگیشان راضی هستند و آن چه باعث نارضایتی آنها میشود و دارد آنان را متلاشی میکند، خانوادهها هستند. این دیگر لقمه را دور سر پیچاندن ندارد. به نظر من هرچه آدم راحتتر و سادهتر مسائل را بیان کند، بهتر از این است که در لفافه و چند لایه زرورق بپیچاند و بعد بخواهد بازگو کند، دلیلی ندارد.
اگر مستقیم مطرح نشود، جذابیت قصه برای مخاطب بیشتر میشود. یعنی معتقدید مخاطب این سادگی و مستقیمگویی را بیشتر دوست دارد؟
به نظر من این طور است، اگر در این سریال مثلا آدم میکشتند و از این کارها میکردند شاید جذابتر میشد (میخندد)، اما این زندگی عادی و روزمره همه ماست و در آن قتل و جنایت و ... هم نیست. همیشه دنبال کششهای این چنینی هستیم که یک اتفاق خاصی بیفتد و مسئلهای را بگوییم، در حالی که اصلا نیاز نیست. داریم زندگی عادی مردم را نشان میدهیم و در پشت پرده این زندگی عادی ممکن است خیلی اتفاقات بیفتد، اما ما لایه روبنایی قصه و آن چه را هر روز اتفاق میافتد نشان میدهیم. اگر به عمق قضیه نگاه کنیم میبینیم این کار میتواند الگوی بسیار خوبی باشد برای کسانی که این مشکلات در خانوادهشان وجود دارد تا راه حل درست و منطقی برایش پیدا کنند.
به تازگی با دو سریال «گیلدخت» و «آتش و باد» در تلویزیون دیده شدید، چالشهای نقش «حاج اقبال» در مقایسه با نقشتان در این دو مجموعه، کمتر بوده است نه؟
«حاج اقبال» یک شخصیت معمولی است و «فتحا... خان» یا «تقی خان» هیچ ارتباطی به این شخصیت ندارند. هر دو خان هستند، ولی هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند، یکی از آنها آدم مثبت است و دیگری منفی. متاسفانه پخش این آثار پشت سر هم افتاد، مثلا «تب و تاب» قرار بوده ماه رمضان سال گذشته پخش شود، «گیلدخت» یک سال در نوبت پخش بود، مونتاژ، صداگذاری و موسیقی «آتش و باد» هم طولانی شد و پخش این سه سریال همزمان شد.
پس خودتان هم دوست نداشتید این سریالها همزمان پخش شود.
وقتی پخش این سریالها همزمان شد، برای خودم هم تعجبآور بود که چرا این اتفاق افتاد، ما که این کارها را در زمانهای مختلف ساختیم، ناراضی نیستم بالاخره کار است دیگر، اما من خودم از این که مردم هر روز آدم را ببینند، خوشم نمیآید.
بعد از مدتی که با نقشهای مثبت دیده شدید، در «آتش و باد» یک نقش منفی ایفا کردید، این تجربه چطور بود؟
آدم منفیتر از «فتحا... خان» هم وجود دارد، «قوام»! تازه «فتحا... خان» پسرش را از او برحذر میکند و میگوید به او اعتماد نکن. چون شخصیت منفی جای کار بیشتری دارد، بیشتر دوست دارم، این آدمها یک بعدی نیستند و معمولا نویسندههای ما شخصیتهای منفی را بهتر پرورش میدهند تا شخصیتهای مثبت. معتقدم هیچ آدمی تک بعدی نیست. «حاج اقبال» هم یک بعدی نیست و گاهی دروغ هم میگوید، بنابراین آدم سفید سفیدی هم نیست و خاکستری روشن است. «فتحا... خان» هم خاکستری تیره است و مطلقا سیاه نیست.
نقش «فتحا... خان» را بیشتر دوست داشتید یا «تقی خان»؟
من هر دو را دوست دارم، چون سعی کردم دو شخصیت متفاوت بازی کنم. «تقی خان» در «گیلدخت» آدم بسیار مثبتی است، به همه آدمهایی که با آنها سروکار داشته رسیدگی کرده و به نوعی مدیونش هستند، حالا او به زندان افتاده، زنش را کشتهاند و دخترش آواره است. این شخصیت نسبت به «فتحا... خان» کاملا متفاوت است. نقشم در «آتش و باد» را هم دوست دارم چون واقعا بابت آن زحمت کشیدم. نه تنها من، تمام عواملی که کار میکردند زحمت کشیدند. اتفاقا «گیلدخت» و «آتش و باد» همزمان تولید میشد و هماهنگی انجام شده بود تا بتوانم در هر دو سریال حضور داشته باشم. این تفاوت شخصیتها در متن بود، سعی کردم در بازی هم وجود داشته باشد و شبیه نشود. اوایل همکاران شما زنگ میزدند میگفتند: چرا هرچه نقش «خان» است به شما میدهند؟ گفتم فرض کنید بگویند چرا هرچه پلیس است به شما میدهند؟ پلیسها شخصیتهای مختلفی دارند، افکار و بینششان درباره مسائل مختلف فرق میکند. این آدم ها هم اسمشان خان است، اما با هم متفاوت هستند و حتی با «خان» «پس از باران» هم خیلی تفاوت دارند.
انتقادی که درباره سریال «گیلدخت» وجود دارد، ریتم کُند قصه است، نظر شما درباره این موضوع چیست؟
کُند پیش رفتن گاهی به مونتاژ بستگی دارد که بخشهای اضافه، حذف نشده است، گاهی هم نویسنده این طور نوشته که این مسئله به نویسنده مربوط میشود.
بله درباره «گیلدخت»، کندی روایت مربوط به قصه است، به عنوان یک مخاطب نظرتان درباره این مسئله چیست؟
من کُندی در سریال نمیبینم، اما تکرار شاید باشد، چون دختر «تقی خان» در عمارتی که همه دشمنان خان آنجا هستند، زندگی میکند و هیچ وقت دیده نمیشود! یا قصه طوری جلو رفته که «مهربان بانو» هم که او را دیده، به سفر تهران رفته است و جز ندیمه «گلنار»، کسی او را نمیشناسد. اینها در قصه وجود دارد و به نظرم وجودش در قصهای که همه دنبال او هستند، بسیار تنشزاست. بعضی افراد میگویند چرا کسی «گلنار» را نمیبیند؟ چون نباید ببیند و اگر ببیند قصه تمام میشود.