امیر علی سلیمانی
پیش از تو بیگمان هیجانی نداشتم
شاعر اگر چه بودم، آنی نداشتم
اینکه همه جهان منی حرف روشنی ست
پیش از تو هیچگاه جهانی نداشتم
آن قدر با منی که تصور نمیکنم
عشق تو را رفیق! زمانی نداشتم
من قبل اتفاق شبانگیز چشمهات
انگیزهای برای جوانی نداشتم
ای شعر! ای که لکنت من با تو خوب شد
ای شعر! ای که بیتو زبانی نداشتم
جز بوسههای گمشده در کوچههای شهر
در خاطرات خود نوسانی نداشتم
ای باد! اشکهای مرا سوی او ببر
من از قدیم نامهرسانی نداشتم
***
حیدر کاسبی
1)
مداد را
از پشت گوشهایش برداشت
نشست
و طرح یک صندلی لهستانی را کشید
یک جای کار دستش به لرزه افتاد
بلند شد و به عروسکی فکر کرد
که میتواند راه برود
من به زخم بعدی فکر میکردم
به اینکه یک نفر بیاید
و از روی دایرهها بگوید
چند سالهام
2)
ای ناگهان
که ماشین پرتقالها را واژگون کردهای در برف
ای ناگهان که تخم پرندهها را کوبیدهای
به سنگ ، در تاریکای آن صبح زود
بگو من نبودم
که رد لاستیکها را گرفتم
و به یک جفت چراغ خاموش رسیدم
و موجود زندهام را دیدم
که با چشمهای روشن اش از من گریخت