صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
ببین عقربکهای فواره
در صفحه ساعتِ حوض
زمان را به گردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام
بیا ذوب کن در کف دست من
جرم نورانی عشق را
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصلضرب تردید و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی
که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونههایی
که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند؟
در آن گیر و داری که چرخ زرهپوش
از روی رؤیای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را
به پای چه احساس آسایشی بست؟
بگو در بنادر چه اجناس معصومی
از راه وارد شد؟
چه علمی به موسیقی مثبتِ بوی باروت پی برد؟
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید
سهراب سپهری – با تلخیص