
از همان روزهای اول که گردشگاه افتتاح شد بچه های محل بعد از ظهرها برای بازی به آنجا می رفتند و هر بار که داخل گردشگاه میشدند نگهبان سوت زنان دنبالشان می رفت که داخل چمنها نروند.
حمید شلوغترین آنها بود گرچه ۱۲ سال بیشتر نداشت ولی یک سر و گردن از بچههای هم سن و سالش بالاتر بود اول از همه او بایستی از وسایل بازی استفاده میکرد...
هر کدام از بچه ها در گوشهای مشغول بازی میشوند حمید این بار،تاب را انتخاب میکند. روی تاب مینشیند و با فشار پاهایش آن را به حرکت در می آورد یکی دو تا از بچهها به کمکش می آیند و او به تاب بازی ادامه میدهد.
دقایقی بعد از بچهها میخواهد که نمایش او را تماشا کنند با هر دو پا روی تخته تاب میایستد و سعی میکند به سرعت با تاب خود را به جلو و عقب بکشاند دوست دارد تا جایی که میتواند از زمین فاصله بگیرد و هر چه دوستانش به او میگویند این کار خطرناک است گوش نمیکند خود را غرق در شادی احساس میکند از بچهها میخواهد او را به جلو هل بدهند کسی حاضر به این کار نمیشود خود سعی می کند سرعت حرکتش را بیشتر کند در حالی که میخندد به حرکت خود ادامه میدهد حتی صدای نگهبان بوستان هم که میگوید«بچه این کار خطرناک است بیا پایین» او را از ادامه کارش باز نمیدارد.
در حرکتی دیگر بین زمین و هوا کنترلش را از دست میدهد و در خاک و خون می غلتد همه به طرف او هجوم میبرند هر چه صدا میزنند جوابی نمیدهد او بی حرکت روی زمین میماند و چشمهای خیره اش تختههای تاب را نشانه میرود فوراً به بیمارستان منتقل میشود ولی اقدامهای درمانی موثر واقع نمی شود و بر اثر ضربه مغزی جان میسپارد.
آیا بهتر نیست روش صحیح استفاده از وسایل بازی در گردشگاهها را به فرزندانمان بیاموزیم تا شاهد پر پر شدن گلهای زندگیمان در گلستانها نباشیم؟

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

دو زن و یک پسر که در پرونده قتل مرد سه زنه تهرانی دستگیر شده اند، هر یک قتل را به گردن دیگری می اندازند. شامگاه 23 آذر امسال مردی جوان برای سیگار کشیدن از خانه شان بیرون آمد که با مرد 82 ساله ای که غرق خون بود روبه رو شد و خیلی زود در تماس با پلیس و اورژانس برای نجات جان این مرد درخواست کمک کرد. بدین ترتیب، پیرمرد تنها به بیمارستان منتقل شد و ماموران کلانتری 111 هفت چنار در محل حاضر شدند و در بررسی ها خانه پیرمرد زخمی شناسایی شد که رد خون در داخل خانه و از اتاق خواب به بیرون کشیده شده بود. ماموران در تحقیقات پی بردند که این مرد در گذشته دو بار ازدواج کرده و همسرانش فوت کرده اند و از چندی قبل نیز با یک زن که یک فرزند پسر دارد ازدواج کرده است. وقتی زن سوم و پسرش هدف تحقیق قرار گرفتند ادعا کردند که مرد زخمی دست به خودکشی زده است اما پلیس با توجه به رد خون که روی دیوار و کف اتاق نمایان بود اقدام به دستگیری این مادر و پسر کرد. تحقیقات پلیسی ادامه داشت که پیرمرد سه زنه روی تخت بیمارستان به کام مرگ فرو رفت و در ادامه تجسس ها پسرخوانده این مرد ماجرای جدیدی را پیش روی ماموران قرار داد. پسر جوان ادعا کرد که مادرش با همدستی زن همسایه که در طبقه بالای خانه شان زندگی می کند دست به قتل ناپدری اش زده اند. زن سوم قربانی جنایت معمایی نیز وقتی شنید پسرش او را به عنوان قاتل معرفی کرده است به ماموران گفت: من قاتل نیستم، همسایه طبقه بالا خانه مان یک سگ دارد و از کف آشپزخانه اش، آب به سقف خانه مان ورود کرده و شوهرم بارها سر موضوع نشتی آب و سگ با زن همسایه بحث کرده بودند و حتی کارشان به شکایت رسید و احتمال می دهم این زن با اجیر کردن یک قاتل دست به قتل شوهرم زده است. کارآگاهان در ادامه بررسی ها به سراغ زن همسایه رفتند و او را دستگیر کردند که وی نیز به ماموران گفت: من با مرد همسایه به خاطر وجود حیوان خانگی و نشتی آب از آشپزخانه ام، اختلاف داشتیم ولی هیچ وقت تصمیم به قتل نگرفتم و حتی قصد داشتم برای پایان دادن به این اختلافات خانه ام را تغییر دهم و احتمال می دهم قتل از سوی زن سوم صورت گرفته باشد. بنا به این گزارش ،در حالی که هر سه متهم در بازداشت پلیس قرار دارند، همگی قتل را به گردن دیگری می اندازند که تحقیقات ویژه برای گره گشایی این پرونده پیچیده در دستور کار ماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران قرار گرفته است.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

مرد جوان که با قتل زن مطلقه، خودروی او را سرقت کرده است دیروز در دادگاه ادعاهای عجیبی را مطرح کرد.
کشف جسد زن جوان
رسیدگی به این پرونده از شامگاه بیست و چهارم شهریور سال ۹۶ به دنبال پیدا شدن جسد یک زن جوان در حاشیه پارک چیتگر آغاز شد و تجسس های میدانی نشان میداد این زن خفه شده است. تلاش برای افشای هویت وی ادامه داشت تا این که ماموران ساعتی بعد مرد جوانی را در همان حوالی سوار بر یک پراید دیدند که حرکات عجیبی داشت . وی که مسعود ۳۰ ساله نام دارد، مدعی بود ماشین را از یکی از دوستانش قرض گرفته است .
نخستین سرنخ
وقتی پلیس با استعلام خودروی پراید دریافت این ماشین متعلق به یک زن جوان به نام «رویا» است که با مسعود در رابطه بود و همان شب به طرز مرموزی ناپدید شده تحقیقات وارد مرحله تازه ای شد .با تکمیل بررسی ها روشن شد جسد زن ناشناس متعلق به رویا بوده است. با افشای این ماجرا مسعود لب به اعتراف گشود و پرده از جنایت برداشت.
اعتراف به قتل
مسعود گفت : مدتی بود با رویا آشنا شده بودم. او زن مطلقه پولداری بود که می خواستم به خواستگاری اش بروم. اما دو نفر از دوستانم به نام های ارسلان و امان که افغانستانی هستند نقشه کشیدند تا از رویا سرقت کنیم. من با رویا در پارک چیتگر قرار گذاشتم. وقتی آن جا آمد، امان و ارسلان که قصد سرقت پولها و گوشی موبایل او را داشتند با رویا درگیر شدند و با روسری او را خفه کردند .من سوار ماشین رویا شدم و آن جا را ترک کردم اما چون به خوبی رانندگی بلد نبودم در حاشیه پارک چیتگر توقف کردم .من از ماشین پیاده شده بودم و در حال بررسی ماشین بودم که ماموران گشت پلیس رسیدند و مرا دستگیر کردند. به دنبال اظهارات این مرد، دو همدستش نیز ردیابی و بازداشت شدند و به قتل اعتراف کردند. امان گفت : من و ارسلان میخواستیم موبایل رویا را از او بگیریم اما او مقاومت کرد. به همین دلیل با روسری او را خفه کردیم و موبایل و پولهایش را برداشتیم . مسعود هم سوار ماشین او شد و رفت. ارسلان اما گفت در این ماجرا هیچ دخالتی نداشته است. چند روز از اعترافات آن ها نگذشته بود که مسعود ادعا کرد خودش به تنهایی رویا را کشته است و امان و ارسلان در این ماجرا دستی نداشته اند.
ادعای عجیب در دادگاه
مسعود دیروز به اتهام قتل و امان و ارسلان به اتهام مباشرت در سرقت در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستادند . در ابتدای جلسه اولیای دم برای متهمان حکم قصاص خواستند. سپس مسعود در جایگاه ویژه ایستاد و اظهارات جدیدی را مطرح کرد. وی گفت : من رویا را نکشتم . من در بازداشتگاه با امان روبه رو شدم .او مرا کتک زد و تهدید به قتل کرد. او چکی را به من داد که مجبور شدم قتل را گردن بگیرم. اما حالا میخواهم واقعیت را بگویم .امان به تنهایی روسری را دور گردن رویا پیچید و او را کشت. وی در تشریح جزئیات ماجرا گفت: امان و ارسلان از من خواسته بودند تا برای سرقت با رویا قرار بگذارم. وقتی رویا به پارک آمد آن ها سوار ماشین او شدند تا برای خرید با هم به بیرون از پارک بروند. چند ساعت بعد من در حالی که منتظر آن ها بودم با جسد رویا در میان درختان روبه رو شدم و آن جا بود که فهمیدم امان او را کشته است. من ماشین رویا را در همان حوالی پیدا کردم و با آن که رانندگی بلد نبودم، سوارآن شدم و از پارک بیرون رفتم. قرار بود آخر شب امان و ارسلان را ببینم تا اموال سرقتی را هم تقسیم کنیم اما همان موقع بازداشت شدم . سپس امان به دفاع پرداخت و گفت: مسعود دروغ می گوید. او خودش به تنهایی رویا را کشت و ماشین او را سرقت کرد. ارسلان نیز که با قرار وثیقه آزاد بود، گفت: من قبلا هم در بازجویی ها گفته بودم در این ماجرا هیچ دخالتی نداشتم. من فقط همراه امان به پارک چیتگر رفته بودم.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

محمدرضا ۲۵ ساله که چند ماه از ازدواجش گذشته بود، پاییز سال ۹۵ دوست صمیمی اش به نام سعید را در خانه شان در غرب تهران با ضربه های چاقو کشت و همان جا بازداشت شد .
وی که به قتل اعتراف کرده بود پای میز محاکمه ایستاد و از سوی قضات دادگاه به قصاص محکوم شد .
در حالی که حکم صادر شده در دیوان عالی کشور تایید شده و چیزی تا اجرای حکم باقی نمانده بود محمدرضا توانست با پرداخت دیه میلیونی رضایت اولیای دم را جلب کند و به زندگی برگردد.
در دادگاه
وی دیروز از جنبه عمومی جرم در شعبه 11 دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و از خود دفاع کرد.
وی که حالا 28 سال دارد در تشریح جزئیات ماجرا گفت : من و سعید سال ها بود که با هم دوست بودیم تا این که سعید شماره تلفن دختری به نام لیدا را به من داد تا با او آشنا شوم. من پس از مدتی با لیدا تماس گرفتم و به او علاقه مند شدم. بعد از این ماجرا رابطه من و سعید با هم کمتر شد تا این که من به خواستگاری لیدا رفتم و با هم ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم .یک روز من و همسرم برای تفریح بیرون رفته بودیم که خیلی اتفاقی در خیابان با سعید روبه رو شدیم و با او احوال پرسی کردیم. سعید از این که فهمید ما با هم ازدواج کرده ایم شوکه شد.
وی ادامه داد : چند روز پس از دیدار با سعید، رفتار همسرم با من تغییر کرد و مدام بهانه گیری می کرد. اختلاف های ما شدیدتر شده بود تا این که همسرم گفت: تصمیم به جدایی دارد. من که به همسرم مشکوک شده بودم گوشی موبایل او را بررسی کردم و با پیامک های سعید روبه رو شدم. آن جا بود که گمان کردم سعید با همسرم رابطه دارد. به همین دلیل سراغ سعید رفتم و با او درگیر شدم و او را کشتم.
وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت : من اشتباه بزرگی مرتکب شدم. بعد از کشته شدن سعید متوجه شدم او هیچ رابطه ای با همسرم نداشته است و فقط از این که ماجرای ازدواج مان را به او نگفته و او را برای جشن عروسی دعوت نکرده بودیم از همسرم گلایه کرده بود اما من دچار سوءظن شده بودم .
وی ادامه داد: بعد از این ماجرا همسرم طلاق گرفت و از من جدا شد. مادرم خانه اش را که تنها دارایی ما بود فروخت تا توانست رضایت اولیای دم را جلب کند. من با اشتباهم چندین زندگی را تباه کردم و در مدت سه سالی که در زندانم به اندازه کافی تنبیه شده ام. حالا از قضات دادگاه تقاضای بخشش دارم.
در پایان جلسه، قضات وارد شور شدند و وی را به سه سال زندان با احتساب روزهای بازداشت محکوم کردند .
بنابه این گزارش، محمدرضا به زودی از زندان آزاد خواهد شد.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

این مرد مهمان خانه پدری بود که برای میانجی گری بین دو همسایه بیرون رفت و دستانش به خون آغشته شد.
3 سال قبل
عصر تابستان سال 95، پسر جوانی همراه خانواده اش به خانه پدری اش در جنوب تهران رفت و ساعت 2 ظهر روز تعطیل بود که ناگهان صدای درگیری بین دو مرد بالا گرفت.
سجاد 32 ساله هر چه منتظر ماند که سر و صدا تمام شود به نتیجه نرسید و با عصبانیتی که داشت از خانه پدرش بیرون آمد و وقتی به جلوی در ساختمان شان رسید، دید دو تن از همسایه هایشان که در ساختمان کناری زندگی می کنند به خاطر جای پارک با هم درگیر شده اند.
سجاد ابتدا برای میانجی گری در این درگیری وارد بحث و جدل دو مرد جوان شد اما کم کم دعوای آن ها فیزیکی شد و به سمت هم مشت و لگد پرت می کردند. سجاد در این وسط از سوی یکی از همسایه ها هدف چند ضربه مشت قرار گرفت و وقتی این جوان به او اعتراض کرد، پاسخی تند و توهین آمیز شنید و او نیز با مرد همسایه درگیر شد.
صحنه خونین
سجاد با مرد همسایه درگیر شد و در یک لحظه چاقویی از جیب اش بیرون کشید و در حالی که این دو مرد با هم گلاویز بودند ناگهان مرد همسایه روی زمین افتاد.
چاقو به گردن مرد همسایه خورده بود و سجاد با دیدن این صحنه به سرعت از محل درگیری فرار کرد و خیلی زود تیم های امدادی و پلیس در محل درگیری خونین حاضر شدند و مرد همسایه قبل از رسیدن پلیس تسلیم مرگ شد.
با جنایی شدن این درگیری خونین، تحقیقات پلیسی برای دستگیری سجاد آغاز شد و هنوز چند ساعتی از مرگ مرد همسایه نگذشته بود که سجاد پای در اداره پلیس گذاشت و خود را تسلیم ماموران کرد.
کیفر خواست
سجاد پس از دستگیری و اعتراف به درگیری قاتل شناخته شد و پرونده برای صدور حکم نهایی به دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع داده شد.
روز دادگاه اولیای دم خواستار قصاص پسرشان شدند و سپس سجاد پشت تریبون دفاع قرار گرفت و در حالی که اشک می ریخت ادعا کرد که من قصد کشتن نداشتم.
سجاد گفت: من هیچ اختلافی با مرد همسایه نداشتم و وقتی از سر وصدای آن ها به خیابان آمدم برای پایان دادن به درگیری دو مرد همسایه وارد درگیری شان شدم اما مرد همسایه که عصبانی بود به من هم توهین کرد و چند ضربه مشت زد که ناگهان کنترلم را از دست دادم و چاقویم را بیرون کشیدم، وقتی به خودم آمدم دیدم مرد همسایه غرق خون روی زمین افتاده است.
وی افزود: می دانم مجازاتم اعدام است اما از خانواده مرد همسایه می خواهم مرا به خاطر مادر و خانواده ام ببخشند، من اگر قصد کشتن داشتم خودم را تسلیم پلیس نمی کردم.
قضات دادگاه پس از پایان جلسه، سجاد را به قصاص نفس – اعدام – محکوم کردند و این حکم در دیوان عالی کشور نیز مورد تایید قرار گرفت.
بخشش بزرگ
سجاد یک بار تا پای چوبه دار رفت اما خانواده قربانی جنایت حاضر به بخشش در قبال دریافت دیه خون پسرشان شدند و خانواده سجاد و چند خیر توانستند پول دیه را آماده کنند و با پرداخت آن، اولیای دم رضایت خود را مبنی بر بخشیده شدن سجاد اعلام کردند.
گفت وگو در پایان کابوس اعدام
سجاد حالا در حال روزشماری برای آزادی است او شش ماه دیگر آزاد می شود و از این که می تواند بار دیگر به آغوش خانواده اش بازگردد برای آزادی اش لحظه شماری می کند.
سابقه داری؟
یک بار در سن 20 سالگی دعوا کردم و به دلیل این که شاکی داشتم به زندان رفتم اما خیلی زود آزاد شدم.
شغل؟
آزاد، وضعیت مالی خوبی داشتم.
ازدواج کردی؟
بله، خیلی زود در سن 23 سالگی ازدواج کردم.
صاحب فرزند شدی؟
بله، یک پسر دارم که دوست دارم خیلی زود آزاد بشوم و او را در آغوش بگیرم.
چرا زندان؟
یک لحظه غفلت، یک لحظه کنترلم را از دست دادم و یک عمر پشیمانی و حتی مرگ را پیش رویم دیدم.
چه اتفاقی افتاد؟
همسایه ها با هم به خاطر جای پارک درگیر شده بودند که من برای وساطت وارد دعوا شدم اما وقتی به من فحاشی شد و چند ضربه مشت خوردم، عصبانی شدم و با چاقو چند ضربه به مرد همسایه زدم و باعث مرگ مرد همسایه شدم.
شنیدم خودت را تسلیم پلیس کردی؟
بله، من قصد کشتن نداشتم و وقتی شنیدم مرد همسایه به قتل رسیده، عذاب وجدان داشتم و چند ساعت در خیابان ها پرسه زدم اما دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و می دانستم اول، آخر این پرونده دستگیر خواهم شد به همین دلیل خودم با پای خودم به اداره پلیس رفتم.
همیشه چاقو به همراه داری؟
همه چیز از همان چاقو شروع شد، در سن نوجوانی چون با بچه محل هایمان زیاد دعوا می کردیم همیشه چاقو همراهم بود و از همان زمان به بعد چاقو همیشه در جیب ام بود و هر جا می رفتم با چاقو بودم، زیاد از آن استفاده نکرده و حتی پس از ازدواج نیز از دوستانم فاصله گرفته بودم اما چاقو همیشه همراهم بود.
یعنی اگر روز قتل چاقو نداشتی این اتفاق نمی افتاد؟
دقیقا، من آن روز مهمان خانه پدرو مادرم بودم که بین همسایه ها درگیری پیش آمد و من برای وساطت رفتم اما وقتی عصبانی شدم دست به چاقو شدم.
فکر می کردی بخشیده شوی؟
نه، چون یک خانواده را داغدار کرده بودم و تنها امیدی که همیشه در پشت میله های زندان داشتم وساطت مادرم بود اما پس از چند سال دیگر ناامید شدم و هر روز منتظر اعدام بودم.
از همسرت خبر داری؟
بله، همسرم وفادار است و منتظر مانده تا من آزاد شوم.
چطور بخشیده شدی؟
پدر و مادرم از افراد با آبروی محل هستند و مادرم نیز در جلسات روضه و قرآن محل حضور زیادی دارد و قابل احترام است مادر همسایه مان هم از دوستان مادرم بود ، شنیدم مادرم بارها جلوی در خانه همسایه مان رفته و التماس شان کرده است و حالا پس از این همه سال خانواده مقتول راضی شدند با گرفتن دیه رضایت بدهند. حق شان است و اصلا از این ماجرا ناراحت نیستم، باور کنید آزاد شوم دست و پاهایشان را می بوسم که به من فرصت زندگی دوباره دادند.
حرف آخر؟
دنیای لات بازی تمام شده است و از جوان ها می خواهم که هیچ وقت چاقو همراهشان نباشد، چون دقیقا در یک لحظه مسیر زندگی تغییر می کند و اتهام قاتل بر پیشانی تان می چسبد. امیدوارم بتوانم یک روز محبتی را که خانواده مقتول به من کردند جبران کنم.
تحلیل کارشناس
احساس ناامنی کاذب با حمل چاقو
دکتر کاظم قجاوند جامعه شناس و استاد دانشگاه
افرادی که با خود سلاح سرد مانند چاقو حمل می کنند از منظر روان شناسی باید از لحاظ احساس امنیت مورد ارزیابی قرار گیرند. زیرا احساس امنیت موضوعی است که از بدو تولد و حتی قبل از آن در دوران بارداری به جنین منتقل میشود. مادرانی که در دوران بارداری با فرزند خود حرف میزنند و ارتباط برقرار میکنند به نوعی احساس امنیت در وجود جنین خود ایجاد می کنند و بعد از تولد با به آغوش کشیدن فرزند، نگاه کردن و توجه به وی احساس امنیت را در کودکان خود غنی می کنند و فرزندان با سبک دلبستگی ایمن پرورش مییابند. افرادی که با سبک دلبستگی ایمن بزرگ می شوند در دوران بزرگ سالی در مواجهه با موقعیت های خطرناک و پراسترس لزومی به استفاده از وسایلی مانند چاقو ، اشیای تیز و برنده چه در قالب استفاده چه تهدید و ارعاب در خود نمی بینند. اما کودکانی که از سبک دلبستگی ناایمن و اجتنابی برخوردار هستند و احساس امنیت لازم را در دوران کودکی و نوجوانی دریافت نکرده اند عموما در مواجهه با موقعیت های ترسناک و بحرانی اعتماد به نفس لازم را ندارند و از طریق حمل اشیای تیز و برنده یا سلاح سرد مانند چاقو نوعی امنیت کاذب برای خود ایجاد می کنند. از سویی دیگر در جامعه نیز اگر نظارت و کنترل برای برقراری امنیت به نحوی مطلوب وجود داشته باشد مانند حضور به موقع پلیس و دوربین های نظارتی، بیتفاوت نبودن شهروندان درمقابل یکدیگر و رعایت حقوق شهروندی،افراد نیازی به استفاده از سلاح سرد ، چاقو و قمه ندارند . از این رو حمل سلاح سرد و وسایل خطرناک را می توان از دو بعد پیشگیرانه توجه به احساس امنیت در دوران نوزادی و کودکی و توجه به احساس امنیت شهروندان توسط جامعه در دوره های بزرگ سالی مد نظر قرار داد.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

دادگاه
به دنبال اظهارات دختر شهرستانی ،پسر عکاس بازداشت شد و دیروز در شعبه هفتم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. در ابتدای جلسه پدر نازگل گفت : دخترم به یک باره ناپدید شده بود .من که همه جا را گشته بودم ،به ترمینال رفتم و پس از بررسی فهرست مسافرانی که به تهران حرکت کرده بودند با اسم بهنام روبه رو شدم .من که به ماجرا مشکوک شده بودم با او تماس گرفتم و فهمیدم بهنام برای دخترم بلیت گرفته و او را به تهران کشانده است .من وقتی به تهران رسیدم او ناچار شد دخترم را آزاد کند. من از او شکایت دارم و برایش اشد مجازات را می خواهم. سپس نازگل در حالی که اشک میریخت، گفت: من بعد ازاین ماجرا می خواستم خودسوزی کنم اما منصرف شدم. حالا از او شکایت دارم. وقتی بهنام که با قرار وثیقه آزاد بود روبه روی قضات ایستاد ، اتهاماتش را منکر شد و گفت : زمانی که در بروجرد بودم، نازگل به خانه ما می آمد و همیشه از بد رفتاریهای پدرش گلایه می کرد .او که آخرین بار عکس های مرا کنار بازیگران معروف و فوتبالیست های سرشناس در اینستاگرام دیده بود با من تماس گرفت و از من خواست تا برایش کاری مناسب در تهران پیدا کنم .او می گفت قصد دارد در تهران به خانه عمویش بیاید .او خواست در تهران مرا نیز ملاقات کند .به همین دلیل برای او به نام خودم بلیت تهیه کردم. اما وقتی به تهران رسید، گفت: گوشی موبایل عمویش خاموش شده است. به همین دلیل او به خانه ما آمد و چند روز را آن جا ماند. اما زمانی که او در خانه ما حضور داشت خواهرم نیز آن جا بود. من او را آزار نداده ام. بنابه این گزارش، با پایان اظهارات پسر عکاس ،قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
.jpg)