
پرونده
تعداد بازدید : 50
دماوند مقهور اراده نابینایان
ماجرای صعود 16 ساعته 8 کوهنورد نابینا به دماوند در گفت و گو با 2 نفر از اعضای این گروه
نویسنده : الهه توانا | روزنامهنگار
«هشت کوهنورد نابینا برای اولینبار بهصورت گروهی، بلندترین قله ایران را فتح کردند». «نابینا؟»، اولین واکنش من -و احتمالا خیلیهای دیگر- به این خبرِ یکخطی بود. این واکنش البته شخصا برای من، مایه شرمساری نبود چون از سر دستکمگرفتن نابیناها، شگفتزده نشدم. تعجبم از این حیث بود که تا قبل از این خبر، دیدن را شرط لازم کوهنوردی میدانستم. کوه، با کسی شوخی ندارد. اگر پایت را روی سنگ سفت نگذاری، اگر حواست به خارهای بلند نباشد، اگر ندانی دستت را به کجا بند کنی، کار تمام است. مسئله، سختی کار نیست؛ قضیه سرِ مرگ و زندگی است وگرنه مگر نابیناها از پس سختی درسخواندن و نقاشی و نوازندگی و کارهای بیناییلازم دیگر برنیامدهاند؟ در این مدت خبرگزاریها و رادیو و تلویزیون، کمابیش به این خبر پرداختهاند. اگر هنوز جواب سوالتان، «نابینا؟»، را نگرفتهاید، پرونده امروز ماجرا را از زبان دو نفر از اعضای تیم کوهنوردی نابینایان روایت میکند.
روزی که گنبد گیتی* زیرپایمان بود
«مریم جعفرزاده» 28ساله، دانشجوی کارشناسیارشد فیزیولوژی ورزش و گلبالیست است. دو دوره در مسابقات پاراآسیایی شرکت کرده و مقام دومی و سومی تیمی را به ترتیب در مسابقات کره جنوبی (2014) و اندونزی (2018) به دست آورده است. او خیلی خلاصه، روند کار و مسیر را برایم تعریف میکند: «ما یک تیم 29 نفره بودیم با 10 عضو نابینا و کمبینا. صبح دوشنبه 28مرداد، کوهنوردی را شروع کردیم. بعد از هر یک ساعت پیمایش پنج، شش دقیقه توقف میکردیم. ظهر به بارگاه سوم دماوند (ارتفاع 4200متری) رسیدیم و استراحت کردیم. البته خیلی شبیه به استراحت نبود؛ چون معمولا در دماوند جمعیت زیاد است و کوهنوردها از کشورهای مختلف میآیند. بعضی تیمها تازه نیمهشب میرسند و خوابیدن آن بالا هم، در آن سروصدا خیلی به خوابیدن شباهت ندارد. صبح زود دوباره راه افتادیم و بعد از 15-16 ساعت پیمایش سخت (این زمان برای تیمهای دیگر دو، سه ساعت کمتر است)، بالاخره ظهر رسیدیم به قله. دو نفر از اعضای نابینای تیم، از نیمه راه مجبور به برگشتن شدند و در نهایت ما هشت نفر رسیدیم آن بالا. بیامکانات و حمایت و با کمک همنوردها».
همنوردها چشم ما هستند
«همایون شاهمرادی» 30 ساله است، دانشآموخته دکترای روانشناسی سلامت از دانشگاه تهران، روانشناس و مسئول بخش نابینایان در نهاد کتابخانههای عمومی کشور. همایون توضیح میدهد کوهنوردی بدون دیدن، چطور ممکن میشود: «برای اینکه راه را گم نکنیم، از دوستان همنورد بینا کمک میگرفتیم. همنورد جلو راه میافتد، ما بندی از کوله یا دستش را میگیریم و پشت سرش حرکت میکنیم. همنوردها البته میگویند خیلیوقتها متوجه نمیشوند کسی پشت سرشان است یعنی معمولا مزاحمتی برایشان نداریم ولی به هر حال آنها کار خیلی مهمی برای ما انجام میدهند. آمادهترین افراد نابینا، بدون همنورد، کاری از پیش نمیبرند». مریم میگوید: «هماهنگی با همنورد خیلی مهم است. باید به او اعتماد کنی. البته این را هم بگویم که نابیناها حتما باید با تیمهای حرفهای همراه شوند. همنوردهای ما، بهدلیل سابقه و شناختشان از ما به چموخم کار مسلط بودند و همهچیز را با جزئیات توضیح میدادند: «اینجا یک صخره ایستاده است. پایت را عمودی بگذار. اینجا دست راستت را بالا بیاور. انحراف به راست و چپ نداشتهباش. زیرپا سنگلاخ است.» اگر اعتماد و جسارت، داشته باشی دیگر ترسی نیست. اگر هم خطری باشد، برای همه است و مشخصا بهدلیل ندیدن، چیزی تهدیدت نمیکند». همایون، به سوال من درباره سختی مخصوص کوهنوردی برای نابیناها اینطور جواب میدهد: «براساس تجربه شخصیام، کوهنوردی سختی ویژهای به واسطه نابینایی ندارد جز استهلاک زودرس تجهیزات؛ فرد بینا هیچوقت پایش را کنار سنگ تیزی نمیگذارد که کفشاش آسیب ببیند. باتوم کوهنوردیاش را جایی نمیگذارد که سنگ روی آن بیفتد و صدمه ببیند. در بعضی معابر، خارهای بلندی هست که تا ارتفاع سروصورت میرسد؛ کوهنورد بینا از کنار اینها طوری رد میشود که کمترین آسیب به کولهاش وارد شود. من اما خطاهای زیادی دارم و تجهیزاتم سریعتر مستهلک میشود که با توجه به قیمتشان، مسئله کماهمیتی هم نیست».
نمایش حدی از توان بشر
چنین اقدامات و اخباری غیر از فایده فردی، حسن و نفع جمعی هم کم ندارند. حالا قرار نیست یکهو همه موانع از سر راه نابیناها برداشتهشود و هرکس خانهنشین بوده کوله کوه ببندد ولی نمیشود منکر شور و انگیزهای شد که در دل عدهای جوانه زدهاست. همایون هم از جنبهای با من موافق است: «از تقریبا 10روز مانده به شروع برنامه صعود، بچههای نابینایی که خبردار شده بودند تماس میگرفتند و ابراز تمایل میکردند که همراه تیم بیایند اما خب دیر شده بود. اعضا به انتخاب سرپرست تیم، از ماهها قبل مشخص شده بودند. دوستان نزدیکمان در روز صعود، با خانوادههایمان در تماس و مشتاقانه پیگیر کار بودند. وقتی برگشتیم پایین، سیل تماسها از طرف بچههای نابینا به سمتمان سرازیر شد. خیلیها گفتند حتما به برنامههای بعدی انجمن خودشان را میرسانند. بهنظر میرسید معبر تازهای باز شده است. همه، این ماجرا را اتفاق مثبتی برای جامعه نابینایان دانستند. من هم موافقم که خوشی و افتخار صعود به دماوند، فقط متعلق به اعضای تیم نبود. من هم میگویم «نابیناها» توانستند به دماوند صعود کنند اما برای من چیزی فراتر از اینها، نشانه حدی از توان بشر است. من این ماجرا را اینطور میفهمم که ببین انسان چقدر ظرفیت دارد، نمونهاش همینکه یک فرد نابینا میتواند به دماوند برسد. در واقع توانایی انسان برای خودش روشن شد و حکم تلنگر داشت». مریم به کنجکاویام درباره تعداد کم زنان تیم، جواب میدهد: «در برنامههای کوهنوردی قبلی تیم، تعداد خانمها اصلا کم نبوده است اما خیلیهایشان بیشتر ورزشدوست هستند تا ورزشکار. در این برنامه اخیر، بهدلیل سختی و سنگینی کار، توانها سنجیده و افراد گزینش شدند. تقاضا و اعلام آمادگی زیاد بود ولی لیدر گروه باید براساس آمادگی فیزیکی اعضا و میزان تمرینهایشان تصمیم میگرفت». مریم به درخواست من برای کسانی که همیشه کوهنوردی را دوست داشتهاند ولی تا پیش از این نابینایی را منعی برای رسیدن به علاقهشان میدانستهاند، توصیههایی میکند: «از ارتفاع کم شروع کنید. ورزشهای هوازی، دوچرخه، طناب زدن و دویدن خیلی کمک میکند. طبق یک برنامهریزی منظم و زیرنظر یک لیدر خوب، اصلا کار غیرممکنی نیست البته که زمانبر است».
لمس قله؛ تجربهای بینیاز از دیدن
پیمودن راه و رسیدن به قله، یک طرف ماجراست و حسوحال صعود یک طرف دیگر. حالا میفهمم که کوهنوردی، بدون امکان دیدن غیرممکن نیست اما هنوز نمیدانم لذتش چیست وقتی نتوانی عظمت کوه را ببینی؛ یا کوچکی جهان را زیرپایت. مریم از تجربهاش میگوید: «من هر دو حالت را تجربه میکنم؛ در نور، نمیتوانم ببینم (بی1**) و شبها از محیطم درک دارم (بی2). این دو موقعیت با هم فرق دارند ولی ذات صعود، وقتی کلی راه رفتهای و از نقطه حرکتت فاصله گرفتهای، فارغ از دیدن یا ندیدن خوشایند است. در پیمایش در طول روز، نیاز دارم کسی برایم محیط اطراف را توضیح بدهد ولی حس آن بالا گفتنی و شنیدنی نیست، تجربه کردنی است». همایون هم کمک میکند فهم این قضیه برایم آسانتر شود: «برای بعضیها مناظر، جذبکننده است؛ ارتفاع و حرکت ابرها و دامنه سرسبز یال کوهستان و چشمههایی که از دل سنگ میجوشد. این تعبیر را هم از خیلی دوستان بینایم شنیدهام؛ تا وقتی روی دامنه هستی، به بالاسرت نگاه میکنی اما وقتی به قله میرسی، هرچه به اطرافت نگاه میکنی همه پایینتر از توست. جایی هستی که دیگر از آن بالاتر نیست. برای یک نابینا طبیعتا این چیزها معنی ندارد. «اریک ویهن مایر»، کوهنورد آمریکایی و فاتح اورست، در کتاب «لمس بام دنیا»یش میگوید –البته عین کلمهها را یادم نیست و نقل به مضمون میکنم-: «قله، جایی نیست بالای کوه که بروی و بهش برسی. قله در دل هرکس است. هیچکس اینهمه سختی راه را به خودش هموار نمیکند که منظره ببیند. ویهن مایر، درواقع قله را یک مفهوم و معنا میداند. کوهنوردی برای من هم چنین تعریفی دارد. قله بهنظر من تجسد واقعی «وفاق» و «همآیی» است؛ اعضای یک تیم باید همسو و همدل باشند که قله ممکن شود. در شکل ظاهری کوه هم میبینید که دامنهها از چهارطرف آمده و همگی در قله به هم رسیدهاند».
این قصه ادامه دارد؟
از 10نفر اعضای تیم، شش نفرشان دانشجو و دانشآموخته تحصیلات تکمیلی هستند؛ همگی در حرفهشان موفق و تعدادیشان در رشتههای ورزشی هم سرآمدند. واضح است که این تیم، نماینده همه نابیناها نیست ولی نمونه قابل تأملی است از توانمندی این جمعیت که در جامعه -آنطور که باید- نمیبینیمشان. مریم گلایهای دارد: «همینطور که داریم درباره آدمهای موفق حرف میزنیم باید یادمان باشد خیلیها به دلیل معلولیت، خانهنشین شدهاند. مبلمان شهری طوری طراحی نشدهاست که یک فرد معلول بتواند راحت تردد کند. مشکل رفتوآمد را اضافه کنید به فرهنگی که معلول را لزوما ناتوان میداند گرچه در سالهای اخیر، کمابیش تغییر کردهاست. این حرف را باید پیش کی برد؟ شهرداری؟ استانداری؟ رئیسجمهور؟ مجلس؟». همایون هم از انتظاری میگوید که کاملا بهجا و بهحق است: «صعود به دماوند، با دست خالی و تجهیزات ناکافی اتفاق افتاد. حالا که این آرزو به خاطره تبدیل و توانایی بچهها ثابت و شوری بین نابیناها ایجاد شدهاست توقع داریم نهادهای ذیربط، فدراسیون نابینایان و وزارت ورزش حمایت کنند که این جریان ابتر رها نشود». بچهها در تمام طول گفتوگو قدردان همتیمیهایشان، دکتر شمس (رئیس هیئت نابینایان) و آقای رفیعی (لیدر گروه) بودند و لازم دیدیم که این قدرشناسی را منتقل کنیم.
ما اولین تیم نابینا هستیم نه اولین فاتحان نابینا
وقتی راجع به ورزش نابینایان صحبت میکنیم، چند رشته معدود به ذهن میآید. مشخصترینش هم گلبال است که بهدلیل ویژگی منحصربهفردش، برای افراد نابینا و کمبینا مناسب است. غیر از تصورات شخصی هرکداممان، این هم شاید یکی از دلایلی باشد که از کار این تیم خیلی شگفتزده شدیم. همایون میگوید: «این تعجب بهجاست. در دماوند، به تیمهای کوهنوردی مختلف برخوردیم؛ فرانسوی، ترکیهای، اسپانیایی و آلمانی. همهشان از دیدن ما غافلگیر شدند درحالیکه تصور میکردیم به دلیل توسعهیافتگی و برخورداری از امکانات و حمایتهای بیشتر، برایشان اتفاقی عادی باشد. تا جایی که من میدانم در دنیا برای کوهنوردی نابینایان تجهیزات خاصی وجود ندارد. تازه چندوقت پیش خبری خواندم- اگر اشتباه نکنم- که میگفت در فرانسه جی.پی.اس مخصوص نابیناها طراحی شدهاست که کمک کند بدون همنورد کوهپیمایی کنند. بهطور کلی اما نمیشود بگوییم تجهیزات خاصی در دنیا وجود دارد که ما از آن بیبهرهایم. با وجود این، کوهنوردی نابیناها اتفاق عجیب و نادری نیست. پیشتر هم کسانی قللی را فتح کردهاند اما در ایران، این اولین بار بود که یک «تیم» نابینا موفق به صعود به دماوند شد». مریم درباره سابقه تیمشان توضیح میدهد: «انجمن کوهنوردی هیئت نابینایان استان تهران در دو سالی که راهاندازی شدهاست، بهصورت متمرکز برنامههای کوهنوردی و صعود به قله را مدیریت میکند. بهنظرم خیلی تلاش ارزشمندی است و خوشبختانه، صعود به دماوند نقطه پایان فعالیتهای انجمن نبود بلکه قرار است ادامه پیدا کند. «کلکچال» و «سبلان» و برنامههای سبکی پیشروست تا تیم بتواند افراد بیشتری را جذب کند. بعد از پیچیدن خبر موفقیت تیم، دوستان نابینای زیادی اعلام آمادگی کردند و امیدوارم بهزودی آنها هم دستبهکار شوند. لازم است که تیم کوهنوردی باسابقه و حرفهای پیدا کنند. مدیر گروه، برحسب توان افراد و ارتباطشان با طبیعت تشخیص میدهد که کار را چطور پیش ببرد و جای هیچ ترسی نیست. فقط این را بگویم که اگر از امروز تصمیم گرفتهاید به فتح، از همین امروز باید شروع کنید به ورزش کردن؛ هر ورزشی، دوچرخهسواری، پیادهروی. نمیتوانید از تختخواب بیرون بیایید و به قله برسید».
*تعبیر گنبد گیتی، وامگرفته از قصیده ملکالشعرای بهار است.
**در ورزش نابینایان، سه کلاسبندی وجود دارد؛ بی1: نابینای مطلق، بی2: کمبینا و بی3: نیمهبینا. بیشتر اعضای این تیم، بی1 بودند.
***گفت و گو ها بهصورت تلفنی و جداگانه انجام شدهاست و این شیوه تنظیم، به این دلیل است که توضیحات مصاحبهشوندهها گاه درراستا و گاه مکمل هم بود.