به حرف تو رسیده ام
به حروفِ نام تو
باقی حرف ها را برای چه اختراع کرده اند
ترکیب شان
جز دروغی برای ادامه زندگی نیست
شمس لنگرودی
***
قسم به روح لطیفت،به روح حساست
نخواستم بشوم من یُوَسِوسُ النّاسَت
دلیل رفتن خود را نوشته ام اما
به حکم عقل بخوانش نه حکم احساست
تو گنج بودی و قدر تو را ندانستم
نشان به گوهر چشمان مثل الماست
دوباره نام تو آمد به یادت افتادم
جهان چه عطر عجیبی گرفته از یاسَت
اگر چه در دل تو نیستم ولی بسپار
مرا به حافظه چشم های عکّاست
سیدتقی سیدی
***
من بر می خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگارِ روحم را صیقل میزنم
آینه ای برابرِ آینه ات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم !
احمد شاملو
***
خط به خطش را اگرچه پینه ها پوشانده است
بازهم دیدیم دنیا دستمان راخوانده است
هرچه درسم داده من هم امتحان پس داده ام
این نفس ها هرچه دنیاداده برگردانده است!
حاصل با دوست بودن زخم بود و بعد از این
سهم تنهایی است از من هرچه باقی مانده است
سنگدل دریاست یا ساحل؟ که دست دوستی
هرچه دریا پیش آورده است ساحل رانده است
شاه هم بودی بترس از ترس رعیت ها که گاه
شاه خنجر می خورد از آن که خود ترسانده است
پیش هرکس سفره دل را نباید بازکرد
هرچه برما رفته است ازاین دل وامانده است
حسین زحمتکش
***
در فاصله من و آن جا که تو بودی
باران های بسیار آمدند و شستند
هرچه بود
باران های بسیار
باران ها که چیزی به جای نگذاشتند
دارند هنوز می بارند
در فاصله من و آن جا که تویی
شهاب مقربین