بازخوانی نقش حضرت آیت ا... خامنه ای و دکترچمران در حماسه فتح سوسنگرد در گفت و گو با مهندس مهدی چمران
تعداد بازدید : 75
روایت لحظه به لحظه فتح سوسنگرد
عراقی ها به چمران گفتند: یا اخی انت جند العراقی؟
حسین بردبار- حماسه فتح سوسنگرد وبازپس گیری این شهرمقاوم از نیروهای بعثی عراق در26آبان سال 59 ازابعاد مختلف قابل بررسی است ودرس های فراوانی می توان از آن به یادگار گرفت، ازبعد نظامی وسیاسی گرفته تا ابعاد حماسی وحتی فرهنگی و اجتماعی. اما به گفته مهندس مهدی چمران که عصرهمان روز شاهد این پیروزی بوده و خود را به بالین برادرش که زخمی شده بوده، رسانده است؛ به این حماسه توجه کمتری میشود یا اصلا توجه نمی شود.اما رئیس سابق شورای شهر تهران و رئیس بنیاد شهید چمران آن قدر حرف برای گفتن دارد که متوجه گذشت حدود یک ساعت ونیم از مصاحبه نمیشوم. روایت مهندس چمران درباره برادرشهیدش و حماسه فتح سوسنگرد بخش هایی شنیدنی و خواندنی از تاریخ پرشکوه این سرزمین است؛ ازنبرد یک تنه شهید چمران با تانک های عراقی تا نامه مقام معظم رهبری برای تجهیز نیروهای خودی. همچنین تلاش حضرت آیت ا... خامنه ای برای انجام مصاحبه صداوسیما با دکترمصطفی چمران به منظور تضعیف دشمن وتقویت روحیه نیروهای خودی و این که اعلام کنند که چمران هنوز زنده است...
گفت وگوی ما با مهندس مهدی چمران در یک عصر پاییزی در دفتر بنیاد شهید چمران اینک پیش روی شماست.
درباره چگونگی فتح سوسنگرد و تاثیر آن در اتفاقات بعدی و سرانجام دفاع مقدس توضیح دهید.
-ازتوجه خاص شما به یکی از حماسه های بزرگ دفاع مقدس که کمتر از آن یاد می کنند تشکر می کنم، شاید علتش هم این باشد که روزهای آغازین جنگ در26آبان 59 بود و آن اوایل کسی نبود که تاریخ نگاری کند و ارتش هم خودش را بازنیافته بود وسازمان وتشکیلات سپاه وجود نداشت. وقتی که به نوشتن تاریخ جنگ هم اقدام می شود به حادثه سوسنگرد توجه کمتری می شود یا اصلا توجه نمی شود.سوسنگرد درابتدا دست نیروهای ما بود، اوایل جنگ گروه های چپ گرای منطقه خوزستان که با جبهه التحریر عربیه درعراق ارتباط داشتند، با حالت کودتا مانندی یک فرماندار درآن جا گذاشتند وبه نوعی سوسنگرد را دراختیار گرفتند که بلافاصله حرکت هایی شروع شد و استاندار فرماندار دیگری منصوب کرد وموضوع برطرف شد.اوایل جنگ هم حمله ای به آن جا شد ولی موفق به تصرف نشدند اما حادثه ای که از حدود 19 آبان 59 شروع شده بود نوعی برنامه ریزی برای تصرف سوسنگرد توسط نیروهای عراقی بود، پس از تصرف بستان توسط عراقی ها، شروع کردند به جلو آمدن و تا پل سابله پیشروی کردند وازپل سابله هم گذشتند و با مقاومت هایی مواجه شدند و برگشتند ولی این بار تیپ های زرهی از دوطرف به سوسنگرد حمله کردند، هم از غرب یعنی بستان به سوسنگرد وهم ازجنوب ازطرف هویزه بالا آمدند ، درسوسنگرد هم کسی نبود که دربرابر نیروهای زرهی عراق مقاومت کند، نیروی ارتش نبود وشهر توسط یک پاسگاه ژاندارمری و 10 ژاندارم با سلاح های سبک معمولی اداره می شد، تعدادی از نیروهای متفرق ازنقاط مختلف کشور نیز آمده بودند که داوطلبانه بجنگند چون مردم درسوسنگرد ساکن بودند و شکل شهر داشت.از ستاد جنگ های نامنظم هم ما آن جا تعدادی نیرو داشتیم که مستقر بودند و پایگاهی بود که بتوانند به اطراف دیده بانی تسلط و درصورت نیاز حرکت هایی داشته باشند.
شما آن زمان درسوسنگرد حضور داشتید؟
-آن زمان نه، آقای اخوان برادر آقای کاظم اخوان که درلبنان اسیر{ربوده} شد درآنجا حضور داشت که افسر مخابرات نیروی هوایی وخراسانی بود وازطرف ستاد جنگ های نامنظم ماموریت پیدا کرده بود که با تعدادی از نیروها داخل سوسنگرد باشند، عملیات محاصره سوسنگرد که شروع شد آن ها داخل شهر ماندند.
چرا مقاومت برای شکستن حصر سوسنگرد از اهمیت زیادی برخوردار بود؟
- سوسنگرد یک شهر بود واگر آن جا را می گرفتند و پایشان را محکم می گذاشتند می توانستند به حمیدیه و اهواز بیایند. سوسنگرد برای ما هم خیلی اهمیت داشت چون مرکز دشت آزادگان بود واگر سقوط میکرد کل دشت آزادگان درسیطره آنان بود. آیت ا... خامنهای و دکتر چمران هرشب می نشستند وبرنامه ها را مرور میکردند، شب، موعد عملیات چریکی بود و روز هم جلساتی داشتند، شب ها ،عملیات چریکی برای دشمن سخت تراست، موقعیت ها در روز شناسایی می شد و شب عملیات را انجام می دادند، هرشب که می رفتند چند تانک عراقی را به هوا می فرستادند، ازآن جا گزارش دادند که نیروهای عراقی دارند می آیند؛ فردی به نام سرگرد فرتاش که مشهدی بود ودررکن سه ستاد جنگ های نامنظم حضور داشت درخارج ازسوسنگرد با تعدادی نیرو حضور داشتند که شنیده بودند عراقی ها دارند می آیند وخودشان را از محاصره عراقی ها بیرون آوردند ودکترچمران همراه با آقا که تشریف داشتند با برخی از دوستان نظامی دیگر مشورت کردند و تصمیم گرفته شد که از ارتش بخواهند جلوی عراقی ها را با تانک بگیرند. نامه ای نوشتند و با فرمانده لشکر 92 زرهی {مرحوم سرهنگ قاسمی} صحبت کردند وگفتند که جلوی عراقی ها را بگیرند، او هم به مقام بالاتر منتقل کرد ورفت تا فرمانده نیروی زمینی و فرمانده کل قوا{بنی صدر} که آن ها موافق نبودند.دراین هنگام یکی ازتیپ های نیروی زمینی که فکر کنم تیپ 3بود، ازلشکر 92 ازدزفول حرکت کرد که برای جلوگیری ازحصر آبادان به ماهشهر برود ،دکتر چمران پیشنهاد داد که قبل از این که نیروهای تیپ به ماهشهر بروند بیایند طرف سوسنگرد و آن جا پیاده شوند وجلوی ورود نیروهای زرهی عراق به سوسنگرد را بگیرند ما نیروی زرهی دیگری نداشتیم منتها تاکتیک دکتر این بود که نیروهای زرهی نظامی ازجمله تانک ها را با نیروی پیاده مخلوط می کرد واین تاکتیک برای ارتش ما نو بود، هیچ کسی نه این روش را تجربه کرده بود و نه خبر داشت و او درسوسنگرد این را برای اولین بار اجرا می کرد.بعدها درجنگ های دیگر هم پیاده کرد و تاکتیکی شد برای ما درمقابل تانک های عراق که تاآخر جنگ تقریبا به همین روش می جنگیدیم یعنی پیاده های ما جلوتر از تانک ها می رفتند این جا هم به سرهنگ قاسمی گفته بودند که ما با نیروهایمان می رویم جلومی جنگیم وشما ازپشت ما را با توپخانه و تانک ها حمایت کنید، آن ها قبول نکردند چون بنی صدر ومشاوران نظامی اش وبالطبع فرمانده نیروی زمینی موافق نبودند ، می گفتند عراقی ها با حداقل دو تیپ دارند حمله می کنند ویک تیپ هم رزرو دارند وازیک لشکر بیشتر هستند یعنی یک لشکر تقویت شده هستند و این تیپ زرهی که ما می فرستیم تیپ منها است و به جای 120تانک ، 30 و اندی تانک دارد ودرمقابل 3تا4 تیپ ازبین می رود.می گفتند که ما هم نیروهایمان را ازدست می دهیم و هم سوسنگرد را.
چه اندیشه ای باعث شده بود که مقام معظم رهبری و دکتر چمران این قدر تاکید کنند روی این که چنین اتفاقی نمی افتد؟
-دکتر می دانست که چه کار می خواهد بکند، می گفت ما طوری می جنگیم که تانک های خودی آسیب نبیند. با تاکتیک منحصر به فردی که داشت و یک تاکتیک پارتیزانی بود و نه تاکتیک کاملا کلاسیک نظامی با استفاده ازتانک ها ،توپخانه ارتش و نیروی هوایی و هوانیروز و بالگردها باسرهنگ قاسمی درباره تک تک موارد هماهنگ کرد ولی وقتی که دکتر چمران خواست برای انجام آن اجازه بگیرد، اجازه نداد و گفت که انجام نمی دهم!
که این اجازه ندادن قاعدتا ازطرف بنی صدر بود؟
-قاعدتا ازبالا به او گفته بودند که بعد به فرمانده نیروی زمینی و سپس به او رسیده بود.
ظاهرا حضرت آیت ا... خامنه ای و شهید چمران جلوی این مسئله ایستادگی می کنند، علاقه مندم دراین باره هم بگویید؟
-شب 26 آبان 59 که شد سرهنگ قاسمی اعلام کرد که نمی آیم ، همان شب نامه ای را شهید چمران مینویسد که سه پیش نویس دارد، یعنی سه بار آن را اصلاح کرده است و این پیش نویس ها را من دارم. دکتر چمران به سرهنگ قاسمی نوشته است، من شما را محاکمه میکنم، اگر حمله نکنید ،من اعلام جرم می کنم ؛باید بیایید، حمله کنید، این تصمیمی بوده که با هم گرفته ایم ، سوسنگرد درحال سقوط است و اگر سقوط کند مسئولیتش با شماست ومن علیه شما اعلام جرم میکنم.این نامه را امضا می کنند و حضرت آیت ا...خامنه ای هم می گویند که من هم نامه را ببینم وایشان هم زیر آن مرقوم میفرمایند که ما قرارگذاشته ایم وشما زیر قول وقرارتان نزنید و آماده شوید که حمله کنیم.این نامه را شبانه به سرهنگ قاسمی می دهند واو به مراتب بالاتر میدهد و نتیجه ای حاصل نمی شود.بعد دکتر (چمران) وآقا (حضرت آیت ا...خامنه ای) هردو با تهران با دفتر حضرت امام(ره) تماس میگیرند وبا مرحوم اشراقی وحاج احمد آقا صحبت می کنند وبه گوش امام می رسانند که امام هم شبانه دستورمی دهند که سوسنگرد باید آزاد شود وتیپ3 زرهی برود آن جا را آزاد کند و بعد به سمت جنوب برود واین دستور را امام (ره)می دهند.این دستور که صادرمی شود، همان شب ابلاغ می شود و به سرهنگ قاسمی می رسد وآماده حمله می شوند.دکتر چمران همان نیمه شب بچه ها را آماده می کند،چون عراقی ها خیلی جلو می رفتند تا به سوسنگرد برسند، درمنطقه عملیاتی طراح از «کرخه کور»ممکن بوده که بالا بیایند ونیروهای ما را دور بزنند که اگر این اتفاق می افتاد،خیلی خطرناک بود بنابراین تعدادی نیرو آن جا می گذارند و سنگرهایی کنده بودند که اگر تانک های دشمن آمدند با آرپی جی بزنند. دکترچمران نیروها را تقسیم می کند وبا بخشی ازنیروهای جنگ های نامنظم روی جاده حرکت میکنند وتیپ لشکر 92 هم که فرماندهاش سرهنگ جوادی بود نیروهایش را جلو می آورد ولی می گویند که نیروها وتانک هایت را درپشت روستای ابوهمیزه{روستایی درنزدیکی سوسنگرد} استتارکنید که اصلا تانک ها را نبینند و نتوانند پیدا کنند وتانک ها بتوانند ازتوپخانه شان استفاده کنند وغرش آن را به دشمن نشان دهند.تعدادی ازنیروها نیز از سپاه درشمال جاده زیررودخانه کرخه حرکت می کنند وتعدادی ازنیروهای عشایر را نیز آقای مهندس غرضی استاندار وقت سازمان دهی کرده بود که می آیند جنوب جاده و سحرگاه که میشود حمله را به طرف سوسنگرد شروع می کنند.تانک های عراقی هنوز وارد سوسنگرد نشده بودند واز بالا و همچنین ازجنوب ، روستای مالکیه آمده بودند که جاده را قطع کنند وبچه های ما ازپایین وبالا این ها را زیرآتش میگیرند و آن جا زمین گیر می شوند.حدود ساعت 8صبح مجدد تجدید سازمان وحمله دیگری می کنند که به داخل سوسنگرد بروند ولی بعد فکر می کنند که فایده ای ندارد چون وارد محیط شهری شده اند، حملات آغاز شده بود وما از داخل شهر خبری نداشتیم.
شما چه زمانی به آن جا رفتید،آیا دراین ماجرا درسوسنگرد حضور داشتید؟
-من دراین ماجرا آن جا نبودم، برای تامین مهمات همین عملیات به تهران آمده بودم و وقتی که شنیدم دکترچمران زخمی شده اند، ظهر همان روز(26 آبان59) مستقیم برای ملاقات دکترچمران به بیمارستانی دراهواز رفتم.
دکترچمران چطور زخمی شدند؟
-دکتر صبح همان روز به تعدادی از تانک های عراقی درجاده منتهی به سوسنگرد حمله می کند وبا آرپی جی می زند،بعد از مدتی وقفه می بیند که تانک ها آرایشی جدید گرفته اند یعنی بازشدند و دارند مثل چنگالی دایره وار ما را دور می زنند و می خواهند ما را محاصره کنند ،یکسری تانک ها نیز دارند جلومی آیند که دکتر چمران به آرپی جی زن خود می گوید که این تانک ها را بزند که او هم اولین و دومین تانک را می زند ولی سومی نمی خورد ودیگر گلوله آرپی جی نداشته اند ودرمقابل تانکها بدون سلاح می مانند.
ظاهرا این جا خلبان ها وارد کار می شوند، درست است؟
-خلبان ها کمی مقاومت کردند و رفتند ؛چند بالگرد بودند که می آمدند و می زدند ولی چون عراقی ها با موشک هایشان بالگردهای ما را می زدند خطرناک بود بنابراین از موشک تاو باید استفاده می کردیم که نداشتیم و تمام شده بود. دکتر می گوید اگر بیش از 100 تانکی که دیده بود با پشتیبانی یک تیپ زرهی دیگر عراقی ها بیایند و ما را محاصره کنند همه نیروهای ما قلع وقمع می شوند.دراین جا عموما عقب نشینی های تاکتیکی انجام می دهند، یعنی نیروها دو گروه می شوند ، یک گروه می جنگند و دیگری عقب میآید و فرصت پیدا می کند درجایی توقف کند و روی دشمن آتش باری کند و سپس گروه اولی که می جنگیدند فرصت پیدا می کنند عقب بیایند.این فرایند ادامه پیدا میکند تا سالم بمانند {و زمان بگیرند}.دکتر چمران نیز بچه ها را دوگروه می کند، یک گروه همه بچه ها می شوند که عقب نشینی می کنند و خودش به تنهایی نقش گروهی را پیدا می کند که باید بجنگد وبه بقیه فرمان نظامی میدهد که به عقب بروند.بچه ها عقب نمی رفتند ولی دکتر با روحیه ای با صلابت و جدی دستور می دهد که عقب بروند ولی یک نفر به عنوان محافظ می ایستد که شهید اکبر چهروانی بود، که می ماند و دونفری با دکتر شروع می کنند به جنگیدن با تانک های دشمن و با تفنگ معمولی چون چیز دیگری نداشتند البته دکتر مقداری نارنجک داشت که می توانست برجک یا زنجیر تانک را ازکار بیندازد، به این صورت با آتش شدید می جنگیدند و دشمن درست تشخیص نمی داده که واقعا چند نفر هستند، این دونفر {اکبر و شهید چمران} می ایستند و بقیه نیروها عقب میروند.بعد از چند دقیقه اکبر هم شهید می شود.
این اتفاق چه زمانی می افتد؟
-قبل از ظهر 26آبان ، ساعت حدود 11 ، عراقی ها میبینند که یک گروه عقب نشینی کرده اند ولی یک گروه هنوز دارند می جنگند بنابراین حلقه محاصره را سمت گروهی که می جنگند می آورند درحالی که تنها دکتر بوده است که می جنگیده یعنی ازشمال وجنوب جاده هجوم می آورند.دکتر به پایین جاده که گود بوده است میرود تا دیده نشود، آن جا زمین صاف بوده است ولی دکتر یک برجستگی نیم متری پیدا می کند وهمان جا میماند و می جنگد، عراقی ها فکر می کنند که با یک گروه از افراد مواجه اند وحلقه محاصره را تنگ تر میکنند تا گروه را سرکوب کنند. بعد نگاه می کنند و می بینند که یک نفر دارد با آن ها می جنگد که دکتر چمران می گوید دیدم که گلوله توپ را به طرف من آوردند تا من را بزنند ولی با سرعت جای خودم را تغییر دادم و پشت تپه ای پنهان شدم ولی ترکش توپی که از تانک رها می شود به دونقطه پای دکتر می خورد و به شدت زخمی می شود ولی با پارچه شلوارش پایش را می بندد که خون ریزی نکند و به جنگیدن ادامه می دهد، حتی با نارنجک، دشمن میبیند که به جایی نمی رسد ، دستور می دهد که نقشه دیگری اجرا شود وتانک هایشان از شمال جاده روی آسفالت به پایین می آمدند تا به تانک های پایینی متصل شوند ودکتر چمران نظاره گر این ها بوده است وخودش دریکی از رازونیازهایش با خدای بزرگ می گوید که من درمقابل انبوهی از تانک ها می جنگیدم، دکتر به این تانک ها شاید حدود نیم ساعت تیراندازی می کرده است تا به سمت شهر نروند.خودش می گوید که مثل ماهی درحال سرخ شدن از این رو به آن رو می شدم و به چهارطرف تیراندازی میکردم و خون هم از بدنم جاری بود که یک گلوله هم به ران دکتر اصابت می کند.
دقیقا کجا این گلوله به دکتر اصابت می کند؟
-این محل دقیقا آخرین پلی بوده است که به سوسنگرد میرسیدند یعنی دکتر می گوید که من سوسنگرد را میدیدم وعراقی ها تا آن جا پیش رفته بودند که همان جا گلوله به پای دکتر اصابت می کند و زخم شدیدی برمیدارد که دکتر می رود زیرپل و می نشیند که لااقل تیر نخورد.برای ما یک بار تعریف می کرد که به خون نهیب زدم که بایست ، من هنوز با تو کار دارم، هنوز ما دشمن را فراری نداده ایم ، شهادت هم باید این گونه و آن گونه باشد ....که جزئیات این سخنانش دردست نوشته های دکتر هست. تقریبا یک ساعت این تیراندازی وتبادل آتش ادامه داشته ونیروهای ما فکر می کردند که دکتر کشته شده است چون اثری از دکتر نمی دیدند فقط صدای تیر را که میشنیدند متوجه می شدند که دکتر هنوز زنده است و می جنگد ولی نمی توانستند جلو بیایند چون قرارهم نبوده که جلو بیایند وتانک ها درمقابلشان عبور می کردند، خلاصه درهمین جریانات یک کامیون حامل کماندوهای عراقی را میفرستند ، چون می بینند که تانک نمی تواند با یک نفر بجنگد پس باید نیروی پیاده بفرستند؛کماندوهای عراقی می رسند جلو ودکتر چمران را ازنزدیک می بینند،دکتر لباس پلنگی که از لبنان آورده بود را به تن داشت، عراقی ها هم آن زمان این نوع لباس ها را می پوشیدند ولی ما لباس های خاکی بسیجی به تن می کردیم، تفنگ دکتر نیز کلاشینکف بود که از لبنان با خودش آورده بود درحالی که تفنگ ما ژ-3 بود، دوتا ازاین تفنگ های کلاشینکف را حافظ اسد به من و دکتر هدیه داده بود،البته من نو وبازنکرده هنوز دارمش ونگهش داشته ام.از سوی دیگر آفتاب داغ منطقه سوسنگرد هم چهره دکتر را سیاه چرده کرده بود،کماندوهای عراقی فکر می کنند که شاید دکترچمران، عراقی باشد بنابراین عربی صحبت میکنند و دکتر هم جوابشان را می دهد،خود دکتر می گوید که پرسیدند:«یا اخی انت جند العراقی؟{ ای برادر، شما ازارتش عراق هستی؟}» دکتر هم جوابی می دهد و آن ها گاردشان را باز میکنند وجلو می آیند وسپس دکتر همه آن ها را به رگبار شدید می بندد،که چند نفرشان میافتند وبقیه پا به فرار و کامیونشان را جا میگذارند،صدای تیراندازی را یکی ازدوستان به نام مهدی عسکری که راننده بود، میشنود وپشت بوته ای پنهان می شود وزمانی که حالت فرار کماندوها را میبیند خودش را به دکتر میرساند و زیرپل می روند تا کمی استراحت کنند وزخم ها را ببندند، مهدی می گفت که رنگ وروی دکتر ازشدت خون ریزی سفید شده بود، دکتر به مهدی می گوید که آیا می توانی کامیون عراقی ها را روشن کنی که موفق میشود کامیون را روشن کند و بعد زیربغل دکتر را میگیرد وبه کمک یکی از دوستان دیگر که خودش را به صحنه میرساند دکتر را سوار کامیون میکنند وبه او می گویند که عقب کامیون درازبکش، دکتر قبول نمی کند و می گوید که روحیه بچه ها تضعیف می شود اگر مرا درچنین حالتی ببینند ،دکتر جلو مینشیند و کامیون به طرف نیروهای خودی می آید.وقتی می آمدند ترس ازاین وجود داشته که چون کامیون عراقی است ، آن را بزنند، که دکتر خودش را از اتاق کامیون بیرون میکشد و دست تکان می دهد وحتی صدا می زند وشهید فلاحی {فرمانده وقت نیروی زمینی} می گوید که دکتر چمران است او را نزنید ومیبینند که پای دکتر زخمی است وکامیون عراقی ها را به غنیمت گرفتهاند.بچه ها خیلی تهییج ودوباره سازمان دهی میشوند، شهید فلاحی نیز به نیروهای ارتش نهیب میزند وآن ها هم همراه با بچه های ستاد جنگ های نامنظم از زیر وروی جاده حمله می کنند وجلو میروند و تانکها را می زنند و وارد سوسنگرد می شوند ودکتر چمران را وارد آمبولانس می کنند و به بیمارستان میآورند.من بعد ازظهرزمانی رسیدم که دکتر تحت عمل جراحی بود.البته به دلیل این که داروی بیهوشی نداشته اند، با اجازه دکتربدون بیهوشی، جراحی می کنند!
یعنی دکتر را با بی حسی جراحی می کنند؟
-بدون بی حسی و بیهوشی! دکتر دوایی ،جراح ایشان به دکتر چمران می گوید :"ناراحت که نیستی؟" که دکتر زیرلب ذکر می گفته وبه آن ها می گوید شما کار خودتان را بکنید ومن هم کارخودم را می کنم، نگران من نباشید.بالاخره پس از جراحی ؛ دکتر را به اتاق دیگری می آورند که من حضور داشتم، این جا آقا{رهبرانقلاب} یک گروه تلویزیونی را فورا خبرکرده بودند که با دکتر چمران مصاحبه کنند،چون شایع شده بود که دکترچمران شهید شده است و این موضوع روحیه رزمندگان را تحت تاثیر قرار می داد؛که دکتر درهمان حال یک مصاحبه بسیار زیبایی انجام می دهد که درآن خطاب به امام(ره) می گوید که من به شما تبریک می گویم که دارای چنین یارانی هستید، سپاه پاسداران را به شدت باید تقویت کنید و سپس این که چگونه محاصره و ازچنگال دشمن خارج شدیم را توضیح می دهد.... خطاب به صدام هم می گوید که این اول کار است و پیروزی های بعدی خواهد آمد.دکتر چمران بعد ازآن درجمع تعدادی ازافرادی که به عیادتش آمده بودند ؛ازجمله شهید فلاحی ، شهید کلاهدوز وشهید رستمی ازستاد جنگ های نامنظم وشهید رستمی که ازسپاه مشهد آمده بود وسرهنگ قاسمی وآقای غرضی؛ می گوید که آماده بشوید تا صبح فردا(27 آبان 59 مصادف با تاسوعای حسینی) نیروهایمان را جمع کنیم و صبح عاشورا به طرف ارتفاعات ا...اکبر درشمال سوسنگرد حمله کنیم؛مدتی بعد در15 اردیبهشت سال 60هم دکتر با همان پای زخمی همراه با نیروهای ارتش توانستند بالاخره تپه های ا...اکبر را فتح کنند.
ستاد منظم جنگ های نامنظم!
ستاد جنگ های نامنظم اتفاقا خیلی منظم بود و ازچند رکن تشکیل می شد، رکن اول کار پرسنلی، رکن دوم، کار اطلاعاتی، رکن سوم کار عملیاتی و رکن چهارم کار تدارکاتی و پشتیبانی را انجام می دادند.وقتی شهید دکتر چمران به خوزستان رفت ؛ همراه با مقام معظم رهبری که هردو نماینده مردم تهران درمجلس شورای اسلامی و نماینده حضرت امام (ره ) درشورای عالی دفاع بودند، تصمیم می گیرند ستادی برای جنگ های چریکی و پارتیزانی ایجاد کنند، استدلال دکتر چمران این بود که باید فعلا جلوی حرکت ارتش عراق را به گونه ای بگیریم تا ارتش و سپاه و سایر نیروها فرصت پیدا کنند خودشان را سازمان دهی کنند و جلو بیایند، اگر این ها را رها کنیم ، عراقی ها جلو می آیند و مابا ضربات خودمان نظم نظامی شان را به هم می زنیم. ایشان با مقام معظم رهبری خدمت امام رفتند و امام دستور دادند و نامه نوشتند که سلاح و مهماتشان را تامین کنید و ما هم مهمات را می گرفتیم.ستاد جنگ های نامنظم درنقاط مختلف نیرو می گذاشت که یکی از مهم ترین جاهایی که نیروهایشان جلوی عراقی ها را گرفته بودند درجنوب اهواز درمنطقه دب حردان بود که 6کیلومتر یا کمتر با اهواز فاصله نداشت وبسیار خطرناک بود ودکتر با حدود 15نفر نیروی چریک هرشب به جنگل گنبوعه یا منطقه دب حردان می رفتند و از بین درختان تانک های عراقی را می زدند چون آن زمان خاکریز هم نبود، به سرعت هم برمی گشتند و با این کار نظم نیروهای نظامی عراق را به هم می ریختند.درسوسنگرد هم نیرو گذاشته بودند که جلوی نیروهای عراقی که از طرف بستان می آیند را بگیرند.البته عقب تر درحمیدیه و تپه های فولی آباد نیز نیرو گذاشته بودند ، عراقی ها یک بار از شمال سوسنگرد تا حمیدیه آمدند وآن جا درگیر شدیم البته درمزارع آن جا تانک هایشان درگل گیر کرد وبارندگی شده بود و نیروهای ما تانک هایشان را با آرپی جی شکار کردند که یکی از آن تانک ها را به یادبود تانک هایی که زدیم درکنار جاده با تابلویی گذاشته ایم.
آرزوی چمران و دستور شبانه امام(ره)
دکتر {چمران} وآقا{مقام معظم رهبری} هردو با تهران با دفتر حضرت امام(ره) تماس می گیرند وبا مرحوم اشراقی وحاج احمد آقا صحبت می کنند و{ناهماهنگی درفرماندهان رده بالای نظامی درشکستن حصر سوسنگرد را}به گوش امام می رسانند که امام هم شبانه دستورمی دهند که سوسنگرد باید آزاد شود وتیپ3 زرهی برود آن جا را آزاد کند و بعد به سمت جنوب برود واین دستور را امام (ره)می دهند.این دستور که صادرمی شود، همان شب ابلاغ میشود و به سرهنگ قاسمی(فرمانده وقت لشکر 92زرهی ارتش) می رسد وآماده حمله می شوند.دکتر چمران همان نیمه شب بچه ها را آماده می کند، چون عراقی ها خیلی جلو می رفتند تا به سوسنگرد برسند، درمنطقه عملیاتی طراح از «کرخه کور»ممکن بوده که بالا بیایند ونیروهای ما را دور بزنند که اگر این اتفاق می افتاد، خیلی خطرناک بود بنابراین تعدادی نیرو آن جا می گذارند و سنگرهایی کنده بودند که اگر تانک های دشمن آمدند با آرپی جی بزنند. نیروهای ما این سنگرها را درشب تاسوعا درست می کردند و هنگام این کار زیارت وارث را می خواندند و دکتر چمران ازبیرون این ها را گوش و گریه می کرده ووقتی که به عبارت" یالیتنا کنت معک" می رسند دکتر چمران در دست نوشته ای زیبا می نویسد:« ای حسین (ع)من درکربلا نبودم که دررکاب تو شهید بشوم ولی آرزو می کنم که درخوزستان خون گرم من برخاک داغ خوزستان بریزد...»
این جا نه غذا و نه مهمات داریم
بچه های ژاندارمری وآقای اخوان دیده بودند که شهر امنیت ندارد بنابراین داخل پاسگاه ژاندارمری رفته بودند. اخوان ازداخل شهر با تلفن با ما تماس داشت و مرتب گزارش می داد ومی گفت که 10 ژاندارم داخل پاسگاه کاری نمی توانند بکنند و اگر عراقی ها بیایند، ژاندارم ها یا کشته یا اسیر می شوند وبچه های ما نمی توانند مقابل تانک بایستند.فقط سعی می کنند که راه هایی را برای برون رفت از محاصره از اطراف شهر پیدا کنندتا فرارکنند چون نمی توانند داخل شهر مقاومت کنند. این صحبت تا نزدیکی غروب بود که بعد ازآن تانک های عراقی وارد شهر شدند و به شدت همه جا را گلوله باران کردند تاحدی که سیم های ارتباطی آقای اخوان قطع شده بود ولی چون افسر مخابرات بود روی پشت بام با استفاده از سیم های دیگری گزارش خودش را می داد؛ یکی از موضوعاتی که دکتر چمران را خیلی تحت تاثیر قرارداده بود همین گزارش های آقای اخوان بود.بعد گفتند که ما این جا نه غذا ونه مهمات داریم که پاسخ گرفتند درمصرف مهمات صرفه جویی کنید ولی برای غذا می توانید از مغازه های داخل شهر که توسط کسبه رها شده بودند استفاده کنید،همین آقای اخوان گفته بود که این کار حرام است چون صاحب آن نیست.ببینید چقدر اعتقادات قوی است، ما رفتیم از آقای موسوی جزایری به عنوان حاکم شرع آن جا اجازه گرفتیم و به آن ها ابلاغ کردیم که اجازه شرعی گرفته ایم ، گفتند هرچه برمی دارید روی یک کاغذ بنویسید و بعد ما پولش را می دهیم فعلا شما گرسنه نمانید...