عبدالقادر مکاریا - شاعر الجزایری
از آن دم که دوستت داشتم
جهان، از آنچه بود، زیباتر شد
گلها روی شانههایم به خواب میروند
خورشید بر کف دستانم میچرخد
و شب، جویبارهایی از نواهاست
***
سعادالصباح - شاعر کویتی
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
قهوهخانهها به چه کارم میآیند؟
اگر نتوانم بی هدف با تو پرسه بزنم
خیابانها به چه کارم میآیند؟
اگر نتوانم بی هراس نامت را در گلو بگردانم
کلمات به چه کار میآیند؟
و اگر نتوانم فریاد بزنم « دوستت دارم »
دهانم به چه کار میآید؟
***
غاده السمان - شاعر سوری
از روزی که شناختمت،
ماهیان در هوا پرواز میکنند
گنجشک ها در آب شنا
خروس نیمهشب میخواند
لاکپشتها مانند خرگوش میجهند
گرگ های شاد با شنلقرمزی در جنگل میرقصند
و مرگ خودکشی میکند اما نمیمیرد
از روزی که شناختمت،
همزمان که میخندم اشک می ریزم
نیمی از عشق تو روشنایی و نیم دیگرش تاریکی است
یک بام و دو هواست
شاید برای همین است که همچنان دوستت دارم
***
نزار قبانی - شاعر سوری
نامه هایت در صندوق پستی من
کبوتران خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم
یاس هایی سفیدند
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم
می پرسی با نبودنت چه کرده ام؟
نبودنت!؟
تو در من بودی
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفته ای
ویزای تو پیش من است
و بلیت سفرت
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلبم
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم
نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی ام
میدان ها و قهوه خانه های بیروت
بندرها ، هتل ها و کشتی هایش
همه و همه در چشم های تو جا دارند
چشم که ببندی
بیروت گم می شود
***
محمود درویش - شاعر فلسطینی
گفت
خانه ها در غیاب ساکنان شان
خواهند مرد
و سپس به قلبش اشاره کرد