


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


وارد خانهشان که میشوید، انگار همه وسایل نشستهاند و هیچ چیزی نیست که در حالت نشسته، دستتان به آن نرسد. خانهای که هرچند از لحاظ متراژ، بزرگ نیست اما پر مهر و صمیمی است. ارتفاع تمام وسایل در این خانه، چند سانتی کوتاهتر از حد معمول است و چند وسیله بیشتر از هر چیز دیگری، توجه ات را به خودشان جلب میکنند؛ میز ناهار خوری کوتاهی که صندلی ندارد، چایسازی که روی زمین گذاشته شده، کابینتهایی که فقط ردیفهای پایینی آن قابل استفادهاند و ... . اینها گوشهای از چیدمان خانه محمد و ریحانه است. زوج معلول اما ورزشکار و هنرمندی که با وجود تمام مشکلات سد راهشان، زندگیمشترک را انتخاب کردند و اینگونه در خانهای با طراحی مخصوص خود، روزهای خوبشان را در کنار یکدیگر میگذرانند. در پرونده امروز زندگیسلام و در آستانه 3 دسامبر مصادف با روز جهانی معلولان با این زن و شوهر درباره سختیها و البته شیرینیهای زندگیمشترکشان صحبت کردیم.
با تیمملی کشورمان قهرمان آسیا شدم
محمد اندایش، متولد 1371 در مشهد است. او دارای معلولیت فلج اطفال از ناحیه دو پا ست و در حدود 9 ماهگی دچار این ناتوانی شده است. تحصیلاتش دیپلم است و پس از گذراندن 4 ترم مجبور میشود دانشگاه را به خاطر علاقهاش به ورزش و مسابقات ترک کند. او هم اکنون در یک شرکت مشغول به کار است. خودش در این باره میگوید: «از سال 1392 عضو تیمملی بسکتبال ویلچر جوانان هستم و قهرمانی آسیا در رده جوانان و کسب عنوان پنجمی در مسابقات قهرمانی جهان را در کارنامه خودم دارد. درباره نحوه ورودم به این رشته هم باید بگویم که در مسابقه استعدادیابی جوانان بسکتبالیست که در مشهد برگزار شد، 100 استعداد شرکت کرده بودند و من جزو 50 استعداد برگزیده بودم که به اردوی تیمملی جوانان راه یافتم. یک سال در اردوها بودم و جزو 12 نفر اصلی تیمملی شدم. در مسابقات 2013 تایلند انتخابی جامجهانی به همراه تیم قهرمان شدیم و عازم مسابقات جهانی ترکیه که در آن جا با یک بدشانسی کوچک نتوانستیم جزو 4 تیم برتر باشیم و به عنوان پنجمی جهان راضی شدیم. البته همین هم در نوع خود دستاورد بزرگ و بدیعی برای تیم ملی بسکتبال با ویلچر کشورمان است. در این بین به خاطر مسائل کاری و اقدام به تشکیل زندگیمشترک نتوانستم در تیمملی باقی بمانم و هم اکنون در رده باشگاه های کشوری عضو تیم فیاضبخش هستم که در لیگبرتر فعالیت دارد.»
بزرگ ترها میگفتند زندگی 2 معلول با هم ناممکن است
او در خصوص آشنایی با همسرش که او هم معلول است، میگوید: «آشنایی با همسرم به دوران مدرسه بازمیگردد. ما تا مقطع سوم راهنمایی در یک مدرسه مشترک مخصوص معلولان درس میخواندیم. یک سال بعد در گروه کوهنوردی معلولان دوباره به ریحانه برخوردم. خداوند این اتفاق را رقم زد که من مجدد ریحانه را ببینم و آن جا به او ابراز علاقه کردم. کمکم مسئله برایمان جدی شد، میخواستیم ازدواج کنیم و مانند همه مردم عادی ،زیر یک سقف زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. به همین دلیل مسئله را با پدر و مادرهایمان درمیان گذاشتیم و مخالفت ها شروع شد. بزرگ ترها میگفتند زندگی دو معلول با هم ناممکن است! گرچه ما امروز ثابت کردیم که شدنی است. به هرحال من ثابت قدم ماندم و از خواستهام در برابر مخالفتها با دلایل و استدلالهای منطقی که داشتم، کوتاه نیامدم.»
سیل پیامهای
دلگرم کننده برای ازدواجمان از یادم نمیرود
اندایش با این مقدمه که تصمیم ازدواج ما یک تصمیم احساسی نبود، گرچه احساس در آن نقش کلیدی داشت اما نمیخواستیم بی گدار به آب بزنیم و با سنجیدن تمامی جوانب پای تصمیممان ماندیم، میافزاید: «خانوادهها هم وقتی ثابت قدمی ما را دیدند، به این وصلت راضی شدند. وقتی اطرافیان از تصمیم ما باخبر شدند، سیل پیامهای دلگرم کننده به سویمان روانه شد که هیچ وقت از یادم نمیرود. این حجم از محبت و استقبال اطرافیان، دوستان، آشنایان و ... از ازدواجمان قابل باور نبود! گرچه دل نگرانیهای کوچکی هم از سختیهای این نوع ازدواج بود. بعد ازدواج هم بازخورد دیگران مثبت بود و در نگاهشان تشویق و تمجید موج میزد و البته همان افراد اندکی که خرده میگرفتند با دیدن زندگی ما باورشان شد که ما از عهدهاش برآمدهایم.»
خانهمان را مناسبسازی کردیم
اندایش هرچند توانایی ایستادن روی پاهایش را ندارد اما دل بزرگ و مهربانی دارد. او درباره مشکلات این نوع زندگیمشترک میگوید: «باید قبول کنیم مشکلاتی در خانه وجود دارد مثلا کارهایی را نمیتوانیم تنهایی انجام دهیم و باید از دیگران کمک بگیریم. البته ما خانه را مناسب سازی کردیم. اکنون بیشتر کارهایمان را خودمان انجام میدهیم و تا حد زیادی سعی کردیم آنها را مدیریت کنیم تا مزاحم دیگران نشویم. ناگفته نماند یک سری دردسرها هم داریم. مثلا اگر خودرویم خراب شود، تاکسی گرفتن زمانی که خودرو نداریم برای ما سخت است چون بیشتر تاکسیها گازسوز شدهاند و صندق عقبشان برای ویلچر ما جا ندارد!»
ترس معلولان از ازدواج باهم باید بریزد
«قبل از برگزاری مجلس عروسی ،همه میگفتند ما تا به حال عروسی دو معلول را ندیدهایم اما من و ریحانه، این کار را عملی کردیم»، او صحبتهایش را اینطور ادامه میدهد: «شاید باور نکنید ولی ما مثل بقیه زن و شوهرها، فیلم عروسی گرفتیم، عکاسی رفتیم، تمام کارهای قبلِ مراسم را از رزرو تالار تا انواع خریدها، آرایشگاه و ... را خودمان انجام دادیم. مردم هم خیلی به ما لطف داشتند و کمکمان می کردند. ما پیش زمینه ذهنی خوبی برای معلولان دیگر ایجاد کردیم و ترسی که از انجام این کار در دلشان بود با دیدن ما شکست. بعد از مراسم ازدواج ما خیلی از دوستانمان که تا آن روز از ازدواج میترسیدند، جسارت این کار را پیدا کردند. به همین خاطر ما وظیفهای در قبال جامعه خودمان داریم. باید رفتارمان طوری باشد که یک پیش زمینه ذهنی خوب برای دیگر معلولان ایجاد کنیم که امیدوارم موفق شده باشیم.»
اتفاقات خوبی برای آسایش معلولان افتاده اما کافی نیست
او درباره مشکلاتی که معلولان در سطح شهر ممکن است با آن برخورد کنند، میگوید: «در جامعه برای آسایش معلولان دارد اتفاقات خوبی میافتد مثلا الان دیگر اگر مکانی بخواهد افتتاح شود، قانون میگوید که باید برای معلولان مناسبسازی شود. اما متاسفانه برخی رمپها(سطوح شیبدار مخصوص استفاده معلولان) استاندارد نیست. ما چون ورزشکار هستیم قدرت بالاتری داریم اما باز هم از بعضی رمپها نمیتوانیم بالا برویم. متاسفانه در برخی موارد ساخت آن ها فقط رفع مسئولیت بوده است. همچنین برای سوار شدن به اتوبوس باز محدودیتهایی هست، مثلا خود راننده باید پایین بیاید و رمپ را برایمان وصل کند. هرچند مردم خیلی به ما کمک میکنند یعنی به هیچ وجه نمیشود در خیابان برای یک معلول مشکلی پیش بیاید و کسی کمکش نکند. مثال دیگری که میتوانم بزنم درِ وردی بعضی از مجتمعهای تجاری است که رمپ آن را قفل زدهاند و باید به نگهبان بگویید تا آن را باز کند. این خیلی بد است! اگر چیزی ساخته شده باید شرایط استفادهاش هم مهیا باشد. به هر حال مناسب سازی شهری باید بهتر از این باشد. نکته آخر هم این که بالای 70 درصد خودروهایی که در فضای پارک خودروی معلولان پارک شدهاند، آرم ویلچر ندارند. یعنی مردم عادی از فضای پارک کردن ما استفاده میکنند با این که آن جا نوشته شده حمل با جرثقیل اما این اتفاق عملا نمیافتد! این مسئله نیاز به فرهنگسازی دارد که امیدوارم به کمک شما، اتفاق بیفتد.»
نگرانیم که شاید والدین موفقی نشویم
نظر چنین زن و شوهری که دردسرهایشان در زندگیمشترک به دلیل مشکل معلولیتشان کم نیست، درباره فرزندآوری چیست؟ اندایش درباره تصمیمشان برای بچهدار شدن میگوید: «بچهدار شدن در شرایط اجتماعی و اقتصادی این روزهای جامعه ما برای کسانی که شرایط عادی دارند هم سخت است چه برسد به ما! ما برای ازدواج به این باور رسیدیم که میتوانیم در کنار هم زندگی کنیم ولی حقیقتا برای بچهدار شدن هنوز به این باور نرسیدهایم که آیا میتوانیم والدین موفق یک بچه باشیم یا نه. در این باره نگرانیم. به نظرمان وقتی توانستیم مشکلات خودمان را رفع کنیم و از پس همه کارهایمان بربیاییم باید اجازه دهیم که فرزندی وارد زندگیمان شود. باید آمادگی پذیرش مسئولیت فرزندداری و فرزندپروری را داشته باشیم. اگر روزی به این اطمینان رسیدیم از این موضوع استقبال خواهیم کرد و مادر وپدر شدن، آرزوی هر زن و شوهری است.»
معلولیت من به خاطر یک تشخیص اشتباه پزشکی بود
«ریحانه دشتکی» همسر محمد، متولد 1372 در مشهد است. تحصیلات فوق دیپلم حسابداری دارد و از وقتی درگیر تئاتر شد، دیگر درسش را ادامه نداد وبه سمت هنر رفت. او درباره نوع معلولیت اش میگوید: «در سن 9 سالگی بر اثر انحراف پا در زمان راه رفتنم، این اختلال ایجاد شد و بعد از جراحی ناموفقی که تشخیص اشتباه پزشکی بود، من دیگر نتوانستم راه بروم و معلولیت دستانم هم به مرور پیش آمد. برخی دکترها تشخیص دادند که این معلولیت به خاطر عمل جراحی بوده و بعضی دیگر معتقد بودند ژن معلولیت در بدن من وجود داشته و کمکم خودش را نشان داده است.»
اولین بار که ویلچر را دیدم، زدم زیر گریه!
او درباره خاطراتش از دوران نوجوانی و مشکلاتی که این اختلال برایش به وجود آورده، میگوید: «آن زمان 10 ساله بودم و راه رفتن برایم سخت بود. همان سال مادرم برایم ویلچری خرید و گفت که راه مدرسه دور است، بهتر است از این استفاده کنیم. من با دیدن ویلچر زدم زیر گریه و گفتم من اصلا سوار این وسیله نمیشوم! بعد از مدتی من با واکر راه میرفتم اما به مرور پاهایم دیگر قدرت تحمل وزنم را نداشت و کمکم ویلچر نشین شدم.»
هم تئاتر کار میکنم هم تنیس روی میز
ریحانه 10 سال است که تئاتر کار میکند. گروه آنها توانست در سال 95 در جشنواره بینالمللی تئاتر اصفهان در رقابت با چندین استان دیگر کشورمان و حتی چندین نماینده از کشورهای خارجی مقام برتر را به دست آورد. در زمینه ورزش نیز از سال 90 تنیس روی میز را شروع کرده و تا امروز همان را به طور حرفهای ادامه داده است. خودش در این باره میگوید: «زمانی که رفته بودم برای تست ورزش، مربیام به من گفت فایدهای ندارد! کار کردن با تو سخت است و خودت هم اذیت میشوی. او پیشنهاد داد در ورزش بوچیا فعالیت کنم که ورزشی برای معلولان بالای 60 و 70 درصد است و من اصلا این را قبول نکردم. دوست داشتم ورزشی کار کنم که هیجان داشته باشد. بنابراین هدفم را دنبال کردم. البته به خاطر مشکل دستانم مجبور بودم راکت را با باند به آنها ببندم اما خیلی سریع در این رشته پیشرفت کردم. کار بسیار سختی بود اما تصمیم گرفته بودم که به هیچ وجه ناامید نشوم. مثلا یادگیری سرویس زدن در این ورزش برای من شاید چیزی نزدیک به یک سال و نیم زمان برد. بالاخره بعد از حدود دو سال و نیم تمرین در مسابقات کشوری شرکت کردم و از 5 بازی در4 تا برنده شدم و مقام دوم را به دست آوردم.»
اطرافیان به فکرشان هم خطور نمیکرد که ازدواج کنم
«خانواده من هم مثل محمد، مخالف ازدواجمان بودند. من پدر دلسوزی دارم و دلش نمیخواست من اذیت شوم. فکر میکرد زندگی مشترک برایم سخت خواهد بود. راضی کردن پدر را گذاشتم بر عهده مادرم»، او با این مقدمه میافزاید: «واکنش مردم و فامیل هم به ازدواج ما متفاوت بود. مثلا همیشه در جمعهای خانوادگی میگفتند ان شاءا... عروسی فلانی ولی هیچ وقت نامی از من نمیبردند! یعنی آنها هم به فکرشان خطور نمیکرد روزی بخواهم زندگی مشترک را تجربه کنم. من دوست داشتم واکنش فامیل را به این خبر ببینم، مادرم که زنگ میزد به آنها تا برای مراسم دعوتشان کند من با تلفن دیگر گوش می کردم تا واکنششان را ببینم. واکنشها همه عالی بود و در عین ناباوری از ازدواج من استقبال کردند، روز مراسم بهترین روز زندگیمان بود.»
فکر میکردم من به درد زندگیمشترک نمیخورم!
ریحانه درباره ازدواجش با محمد میگوید: «راستش را بخواهید، اصلا به ازدواج فکر نمیکردم و از زمان پیشنهاد محمد تا ازدواجمان 5 سال طول کشید. من به درخواستهای او برای متاهل شدن، نه میگفتم. فکر میکردم من به درد زندگی مشترک نمیخورم اما محمد تواناییهایم را به من ثابت کرد. مثلا میگفت کمی فکر کن و زود نه نگو! تو هم میتوانی زندگی راه ببری، تو هم میتوانی خانم یک خانه باشی و ... . حرفهای او باعث شد اول از همه تواناییهای خودم را باور و بعد به زندگیمشترک فکر کنم.»
پدرم باور نمیکرد که خودم آشپزی میکنم!
ریحانه در پایان، خاطرهای از اولین آشپزیاش برای مهمانها میگوید: «برای اولین بار که مادر و پدرم را دعوت کرده بودیم به خانه خودمان، من غذا پختم. پدرم با دیدن من در حال آشپزی گفت، یعنی خودت غذا درست میکنی؟! من هم گفتم همیشه همینطور بوده! اما باز هم باور نکرد و به مادرم گفته بود که ریحانه از بیرون غذا گرفته و میخواهد بگوید خودش درست کرده! بله خب باورش هم سخت بود که من همه کارهای خانهام را با این شرایط، خودم انجام میدهم.»

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.





ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.



ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سپیده و حامد در دانشگاه هنر به هم علاقه مند میشوند. ارتباطشان چند سالی دوام میآورد و بعد با رفتن حامد به خارج از کشور برای ادامه دادن رشته موسیقی، قطع میشود. حالا بعد از گذشتن چهار سال از آخرین دیدار آنها با هم، حامد با همسرش، مینو، به ایران برگشته است. سپیده هم با مردی به اسم مسعود ازدواج کرده است. فیلم «دوئت»، ماجرای دیدار مجدد حامد و سپیده است که به اصرار مینو رخ میدهد. «دوئت» را که به تازگی وارد شبکهنمایش خانگی شده، «نوید دانش» نوشته و کارگردانی کرده است؛ «علی مصفا»، «هدیه تهرانی» و «نگار جواهریان» هم هنرپیشههای سرشناس اش هستند. در ادامه با نگاهی به این فیلم، بایدونبایدهای یک زندگیمشترک و ارتباط سالم را مرور میکنیم.
روابط انسانی را رها نکنیم، تمام کنیم!
در یکی از بخشهای این فیلم، خانه حامد و مینو را میبینیم که درحال بازسازی است. این نما، تصادفی و بیدلیل انتخاب نشده است. خانه محلی است که به پیوند بین ساکنانش معنی میدهد و نیاز به بازسازی خانه حامد، نشانهای است که ذهن ما را برای قصه آماده میکند. «مینو»، شخصیتی که بار عقلانیت و منطق قصه را به دوش میکشد، به درستی تشخیص داده است قطع ارتباط به معنای تمام شدنش نیست و اصرارش به حامد برای مواجهه با سپیده به همین دلیل است. دو طرف هر رابطه مهرآمیزی برای شکل گیری آن ارتباط، سرمایه روانی صرف میکنند. با هم وقت میگذرانند، به آرزوهایشان فکر میکنند و آینده خودشان را درکنار دیگری تصور میکنند. نمیشود توقع داشت این تجربه دو نفره، به راحتی و به سرعت تمام شود. ممکن است این دو نفر هرگز یکدیگر را نبینند اما ارتباطی که شروع میشود، باید به طور کامل تمام شود. زمان، به تنهایی از پس این قضیه برنمیآید همانطور که در باره سپیده و حامد، از عهده برنیامده است. گرچه چهار سال از آخرین برخورد حامد و سپیده گذشته ولی دیدار مجدد آنها در کتاب فروشی دوست مشترکشان، همه چیز را دوباره زنده میکند؛ احساساتشان از عمقی که با آن سرکوب شده بودند، به سطح میآیند و اگر منعی برای ابرازش دارند، بابت تأهلشان است.
اما چطور یک رابطه عاطفی را تمام کنیم؟
مسئولیت پذیر باشید| هر ارتباطی ممکن است روزی به بن بست برسد. شما مسئول این ارتباط هستید و فرار کردن، سکوت کردن و جواب ندادن به سوالات طرف مقابل، شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت است. برای تمام کردن رابطه، لازم است راجع به احساسات و دلایلتان، قاطع ولی محترمانه برای طرف مقابل توضیح بدهید. اگر احتمال میدهید که توضیحاتتان با سیلی از توجیه و خواهش و تمنا مواجه خواهد شد، از یک نفر سوم، ترجیحا یک مشاور کمک بگیرید. خیلیها وقت قطع ارتباط، ترجیح میدهند گم وگور شوند و به تماسهای طرف مقابل جواب ندهند به امید آن که آزردگیِ حاصل از این رفتار به کمک زمان، موضوع را حل کند اما در این روش، چیزی تمام نمیشود فقط زیر تلی از خاکستر پنهان میماند و بعدها با هر محرکی(مثل قفسه فیلم در کتاب فروشی که حامد و سپیده را به یاد علاقه مشترکشان به فیلم دیدن میاندازد) سر برمی آورد البته همراه با هیجاناتی منفی مثل کینه و خشم.
وقت شناس باشید| صحبتهایتان درباره خاتمه دادن به رابطه را در زمان و مکان مناسب مطرح کنید؛ یعنی زمانی که هر دو نفرتان از لحاظ روانی، آمادگی دارید و در مکانی که برایتان تداعی کننده خاطره خاصی نیست. ویژگیهای مثبت ارتباط تان را ندیده نگیرید و طرف مقابل را محکوم نکنید. اگر طرف مقابل شما به زمان بیشتری نیاز دارد، سر مدت زمان مشخصی با هم به توافق برسید اما به خودتان و او یادآور شوید که این زمان، فرصتی است برای انجام فرایند پایان دادن به ارتباط و نه بهانهای برای ادامه دادن آن.
اقتضائات زندگی مشترک را بپذیریم
دوئت در موسیقی به قطعهای گفته میشود که دو نوازنده(یا خواننده) با هم آن را اجرا میکنند. این اسم در ظاهر بر اساس آلبوم موسیقی حامد(که دونوازی ویولن و پیانوست) برای فیلم انتخاب شده است اما در لایهای عمیق تر، اشاره دارد به ضرورت همراهی و همنوازی زوج ها در زندگیمشترک. سپیده، دیدارش با حامد را از مسعود مخفی میکند. مسعود وقتی نشانه های تغییر رفتار سپیده را میبیند، شروع میکند به کارآگاه بازی. رفتار او، رفتارِ شوهری نگران حال همسرش نیست بلکه واکنش پلیسی است که با دنبال کردن سرنخها میخواهد ته وتوی ماجرایی را دربیاورد. دروغ گفتنها و مخفی کاریهای سپیده و مسعود، دال بر احساس ناامنی آنها در رابطه است. مسعود و سپیده با پیمان ازدواج شان، خود را موظف به اجرای دوئت کرده اند اما آن را بلد نیستند؛ دو نوازنده ناشی و ناهماهنگ اند که هرکدام ساز خودشان را میزنند.
اما چطور با شریک زندگی مان هماهنگ شویم؟
سکوت نکنیم| سکوت کردن موقع ناراحتی و عصبانیت، طرف مقابل را بی دفاع میکند، او دلیل تغییر حالت شما را نمیداند پس شروع میکند به حدس و گمان. ما خیلی وقتها درلحظه ناراحتی ترجیح میدهیم چیزی نگوییم چون احتمال میدهیم شرایط بدتر میشود یا نمیتوانیم ذهنمان را جمع کنیم یا به هردلیل قابل درک دیگری. در این شرایط به جای جواب سر بالا دادن و وانمود کردن، لازم است بگوییم: «الان نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. بهم فرصت بده». این، کاری است که سپیده انجام نداد و اوضاع پیچیده شد.
امن باشیم| یک رابطه ایمن براساس اعتماد شکل میگیرد. مسعود وقتی ناراحتی سپیده را میبیند، یکی دوبار حالش را میپرسد و وقتی جواب درستی نمیگیرد، برای حل معما بیصبرانه شروع میکند به کندوکاو در امور خصوصی همسرش. وقتی طرف مقابلمان خشمگین یا ناراحت است، فشار عجولانه ما برای حرف زدن، او را از ما دورتر میکند. درعوض اصرار و کنجکاوی میتوانیم فضای امنی برایش ایجاد کنیم، مثلا با گفتن: «هروقت لازم دونستی حرف بزنی، من آماده ام که بشنوم» یا «من نگرانتم ولی اگه الان رو زمان مناسبی برای حرف زدن نمیدونی، صبر میکنم».

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
.jpg)