
در امتداد تاریکی
تعداد بازدید : 66
طلاق برای اشتباه لپی!
نویسنده : ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اگرچه در دوران نوجوانی عاشق پسرعمویم بودم و همه فامیل میدانستند که ما قرار است با یکدیگر ازدواج کنیم؛ اما بالاخره سرنوشتم بهگونه دیگری رقم خورد و در سال اول رشته پزشکی با جوانی ازدواج کردم که مهندس معماری بود و ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، اینها بخشی از اظهارات زن 30 سالهای است که در پی درخواست طلاق شوهرش به مرکز انتظامی دعوت شده بود. این زن جوان با بیان اینکه فقط یک اشتباه لپی مرا به مرز طلاق رسانده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدر و مادرم ازدواج فامیلی داشتند. به همین خاطر هم فرزندانش با معلولیتهای جسمی و ذهنی به دنیا میآمدند به طوری که 7 فرزند آنها قبل از 5سالگی و بهخاطر عوارض ناشی از معلولیت فوت کردند و تنها یکی از برادرانم زنده ماند که او نیز معلولیت ذهنی دارد. در این میان فقط من سالم بودم و پدر و مادرم مدام خدا را شکر میکردند که بالاخره من دچار معلولیت نشدم اما متاسفانه ازدواج فامیل بین بستگان ما به آداب و رسوم خاص تبدیل شده بود و تقریبا همه اهالی روستا با یکدیگر فامیل بودیم. در این میان از همان دوران کودکی نام مرا هم برای «بهروز» پسر عمویم ثبت کرد بودند و باید با یکدیگر ازدواج میکردیم. به همین خاطر من و بهروز همه جا با هم میرفتیم. همه بستگانمان نیز از این موضوع اطلاع داشتند و هیچ کس این گونه رفتارهای ما را سرزنش نمیکرد به طوری که حتی در مدرسه هم دوستان و معلمانمان «بهروز» را نامزد من میدانستند؛ ولی زمانی که به سال آخر دبیرستان رسیدیم و قرار شد مراسم عقدکنان ما به صورت رسمی برگزار شود، به پیشنهاد خانوادهام برای انجام آزمایشهای ژنتیکی اقدام کردیم چراکه مادرم به خاطر تجربه تلخ ازدواج فامیلی خودش، از این موضوع هراس داشت و بسیار نگران بود. وقتی به پزشکان نتخصص مراجعه کردیم، آنها ما را از این ازدواج برحذر داشتند و تاکید کردند که اگر این ازدواج فامیلی صورت نگیرد، بهتر است! خلاصه با وجود علاقهای که به یکدیگر داشتیم تسلیم نظر پزشکان شدیم و با پیشنهاد بزرگترها از ازدواج منصرف شدیم. یک سال بعد «بهروز» با دختر دیگری ازدواج کرد و من هم در رشته پزشکی یکی از دانشگاههای معتبر کشور پذیرفته شدم. هنوز در ترم اول دانشگاه تحصیل میکردم که «داریوش» به خواستگاری ام آمد. او در رشته مهندسی معماری تحصیل کرده بود و در یک شرکت خصوصی کار میکرد. این در حالی بود که پدرم بعد از انصراف از ازدواج من و بهروز به مشهد مهاجرت کرد و حتی فامیلی خودش و ما را هم تغییر داد تا قصه عشق من و بهروز از سر زبانها بیفتد. خلاصه وقتی با «داریوش» گفت وگو کردیم ماجرای خواستگاری پسر عمویم را برایش بازگو کردم و گفتم که به خاطر مسائل ژنتیکی با هم ازدواج نکردیم! ولی دیگر از اینکه علاقه ما بین فامیل زبانزد بود چیزی به داریوش نگفتم. بالاخره با همه این اوصاف پای سفره عقد نشستم و زندگی شیرینی را با «داریوش» در حالی آغاز کردم که دیگر هیچ گاه پسر عمویم را ندیدم و از او هم خبری نداشتم چراکه آنها نیز بعد از ازدواج به غرب کشور رفته بودند و ما کاملا از یکدیگر بیخبر بودیم. خانواده «داریوش» هم مرا خیلی دوست داشتند و احترام زیادی برایم قائل بودند چراکه آنها یک بار از کرمان به مشهد آمده بودند و «داریوش» هم در همان نگاه اول عاشق من شده بود چراکه «خالهاش» در همسایگی ما زندگی میکرد و شناخت کاملی از وضعیت خانوادگی ما داشت. بالاخره 2سال بعد هم صاحب پسری زیبا شدم که نام او را «فردوس» گذاشتم. این زندگی شیرین همچنان سپری میشد تا اینکه چند ماه قبل خالهام از نروژ به ایران آمد و پدرم نیز او را به همراه برخی از فامیل به مهمانی شبانه دعوت کرد. ولی در میان گفت وگوی فامیلی ناگهان عمهام از «بهروز» پرسید و خطاب به من گفت: نامزدت بهروز چه میکند؟ خبری هم از او داری؟ با این جمله چشمهای «داریوش» گرد شد و با تعجب حیرتآوری به من نگاه کرد! من هم که دست و پایم را گم کرده بودم در حالی که هیچ خبری از او نداشتم با خجالت و شرمندگی گفتم خوب است، سلام میرساند! همین جمله باعث شد تا داریوش و پدرم چنین تصور کنند که من هنوز با «بهروز» ارتباط دارم! هرچه سوگند خوردم و اشک ریختم که من هیچ گاه «بهروز» را ندیدهام، کسی باور نکرد تا جایی که داریوش گوشی تلفنم را گرفت و اجازه نداد دیگر از خانه بیرون بروم. او بهشدت به من توهین میکرد و کتکم میزد ولی من به این امید که بالاخره این سوء تفاهم برطرف میشود همه این رفتارها را تحمل کردم. با وجود این، او باز هم به خاطر همین اشتباه لپی گذشت نکرد و تقاضای طلاق داده است. او میگوید من نمیتوانم با کسی که خیانت میکند و دلش با دیگری است زندگی کنم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: بررسیهای تخصصی و اقدامات مشاورهای این پرونده با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.