
1
تیری ز کمانخانه ابروی تو جست
دل پرتو وصل را خیالی بر بست
خوش خوش زدلم گذشت و می گفت به ناز
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
***
2
ناکامی ام ای دوست ز خودکامی توست
وین سوختگی های من از خامی توست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم
رسوایی من باعث بدنامی توست
***
3
در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست
از باده مستی تو پیمانه خورست
فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست
بیرون زمکانی و مکان از تو پرست
***
4
نردی است جهان که بردنش باختن است
نرادی او به نقش کم ساختن است
دنیا به مثل چو کعبتین نردست
برداشتنش برای انداختن است
***
5
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود ز خودست و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا ا... است
***
6
تا در نرسد وعده هر کار که هست
سودی ندهد یاری هر یار که هست
تا زحمت سرمای زمستان نکشد
پر گل نشود دامن هر خار که هست
***
7
میگفتم یار و میندانستم کیست
میگفتم عشق و میندانستم چیست
گر یار این است چون توان بی او بود
ور عشق این است چون توان بی او زیست
***
8
گاهی چو ملائکم سر بندگی است
گه چون حیوان به خواب و خور زندگی است
گاهم چو بهایم سر درندگی است
سبحان ا... این چه پراکندگی است
***
9
روزم به غم جهان فرسوده گذشت
شب در هوس بوده و نابوده گذشت
عمری که ازو دمی جهانی ارزد
القصه به فکرهای بیهوده گذشت
***
10
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذرهای راه نیافت
***
11
گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ
گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ
گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی
باز آوردی حکایتی پیچا پیچ
***
12
خوبان همه صید صبح خیزان باشند
در بند دعای اشک ریزان باشند
تا تو سگ نفس را به فرمان باشی
آهو چشمان ز تو گریزان باشند