محمد کاظم کاظمی
شعری خطاب به فارسی ستیزان
خواب دیدی که خطۀ خورشید
همه دربست، در قبالۀ توست
کابل و بلخ و بامیان، با تو
کابل و بلخ و بامیان شدهاند
خواب دیدی که مشت میکوبی
همچنان با تمام نیرویت
ولی این را بدان که سندانها
همه با مشت امتحان شدهاند
وطن فارسی نه آن قریه است
که به تاراج این و آن برود
روزگاری در این وطن حتی
مغولان فارسیزبان شدهاند
این وطن مرز روشنی دارد
مرز آن، واژگان «شهنامه» است
وارثان «خزانه» را چه شده است
که در این خطه، مرزبان شدهاند؟
قابل ذکر نیست البته
شاعران برادر ما هم
شاعر قابلی اگر شدهاند
با گلستان و بوستان شدهاند
***
امیر علی سلیمانی
پیش از تو بیگمان هیجانی نداشتم
شاعر اگر چه بودم، آنی نداشتم
اینکه همه جهان منی حرف روشنی است
پیش از تو هیچگاه جهانی نداشتم
آنقدر با منی که تصور نمیکنم
عشق تو را رفیق! زمانی نداشتم
من قبل اتفاق شبانگیز چشمهات
انگیزهای برای جوانی نداشتم
ای شعر! ای که لکنت من با تو خوب شد
ای شعر! ای که بیتو زبانی نداشتم
ای باد! اشکهای مرا سوی او ببر
من از قدیم نامهرسانی نداشتم