18ماه زندان انفرادی؛ میزبانی شاه از شریعتی
ساواک برای دستگیری و بازجویی دکتر علی شریعتی از چه روشهای غیرانسانی استفاده کرد؟
جواد نوائیان رودسری – هرچند که به اعتقاد برخی مورخان تاریخ معاصر، زندهیاد دکتر علی شریعتی هیچگاه به صورت کاملاً مستقیم، وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی نشد، اما بسیاری از نیروهایی که دربرابر استبداد و دیکتاتوری شاه قد علم کردند و از نثار جان برای پیروزی انقلاب اسلامی دریغ نداشتند، دستکم در بخشی از زندگی خود، تحت تأثیر آثار و نوشتههای آن مرحوم قرار داشتند. رویکرد مرحوم دکتر شریعتی در فعالیتهایش، رویکردی کاملاً نوآورانه بود. تجارب او از مبارزات ملی شدن صنعت نفت در کنار پدرش، استاد محمدتقی شریعتی، عضویت در نهضت مقاومت ملی و بازداشت به جرم این عضویت، به دکتر شریعتی آموختهبود که پیش از آغاز مبارزه، پرداختن به بالابردن آگاهی و دانش مردم درباره وضع موجود و وضعی که باید وجود داشتهباشد، مهم و بلکه ضروری است. او بعد از بازگشت به ایران در سال 1343ش و در پی آن، آغاز تدریس در دانشگاه فردوسی از سال 1345ش، در سخنرانیها، کلاسها و نوشتههایش، همین مشی و روش را پی گرفت و آن را با ورود به حسینیه ارشاد، به اوج خود رساند. بدیهی بود که رژیم شاه، از این رویکرد احساس خطر میکرد؛ به خصوص آنکه دکتر شریعتی، حتی پیش از آنکه به دلیل سخنرانیها و نوشتههایش محل اتهام باشد، به سبب فعالیتهای دوران دانشآموزی و دانشجویی در نهضت مقاومت ملی و همراهی با پدرش، تحت نظر بود و ساواک روی اقدامات و سخنانش، حساسیت داشت.
چگونگی بازداشت
سخنرانیهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد را، همانطور که اشاره کردیم، باید اوج فعالیتهای وی بدانیم؛ با افزایش این فعالیتها، طبیعی بود که حساسیت ساواک نیز به اقدامات او بیشتر باشد. دکتر شریعتی بین سالهای 1347 تا 1351ش، به ایراد دهها سخنرانی در حسینیه ارشاد پرداخت که بخش اعظم آنها، ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با مفاهیم انقلابی اسلام داشت. روز دوشنبه، 22 آبان سال 1351، رژیم پهلوی حسینیه ارشاد را تعطیل کرد. ساواک تصمیم به بازداشت و بازجویی از دکتر شریعتی گرفت. به همین دلیل، او مدتی را به صورت مخفی زندگی کرد. در تابستان سال 1352، مأموران ساواک به منزل وی در خیابان کوهسنگی مشهد هجوم بردند و یادداشتها و کتابهای او را به نقطهای نامعلوم انتقال دادند. همزمان با این اقدام، مأموران به خانه استاد محمدتقی شریعتی ریختند و بعد از جمعآوری نوشتههای استاد، وی را هم بازداشت و به نقطه نامعلومی منتقل کردند. بعدها معلوم شد که او را برای پیداکردن محل اختفای دکتر شریعتی یا تسلیم شدن او، گروگان گرفته بودند. استاد شریعتی، وضع جسمانی مناسبی نداشت و حبس شدن در سلول مخوف زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری در تهران، دم به دم بر وخامت شرایط وی میافزود. بازجویی از استاد شریعتی، برعهده منوچهری، از بازجویان سفاک کمیته مشترک بود. زندهیاد پوران شریعت رضوی به نقل از برادرش که در آن زمان، در سلول کناری استاد حبس انفرادی بودهاست، در کتاب «طرحی از یک زندگی»، مینویسد: «بازجوی ایشان هم همان منوچهری جلّاد بوده که استاد بلافاصله پس از نشستن روی صندلی مقابل میز او، چای او را خورده و گفته: از جان من چه میخواهید؟ منوچهری سراغ علی [شریعتی] را گرفته و استاد اظهار بیاطلاعی کرده و منوچهری گفته که خدا اگر میدانست که قرآنش را پسر تو دکتر شریعتی، تبلیغ و تو آن را تفسیر میکنی، اصلاً آن را نازل نمیکرد! و استاد هم جواب میدهد: حالا که خدا این را میدانست و قرآن را هم نازل کرده! منوچهری عصبانی میشود و استاد را به سلول برمیگرداند.» دکتر شریعتی تمام این مدت را در خانهای واقع در سرآسیاب دولاب مخفی بود. همسر و دوستانش به وی اطلاع دادند که حال پدرش وخیم است و اصلاً او را نگه داشتهاند تا به دکتر شریعتی برسند. این بود که بالاخره اول مهرماه سال 1352، تصمیمش را گرفت؛ به خانهاش در مشهد بازگشت، وسایلش را برداشت و رفت تا خودش را به ساواک معرفی کند؛ نمیتوانست منتظر بماند تا پیکر بیجان پدر را ببیند.
هنر گذراندن بازجویی!
دکتر شریعتی را بلافاصله به زندان کمیته مشترک انتقال دادند. بازجویی از او، به حسینزاده، یکی از بازجوهای معروف ساواک واگذار شدهبود. بازجوییها بسیار فشرده و طولانی صورت میگرفت؛ هر روز ساعتها او را مجبور میکردند که بنشیند و درباره سخنرانیهایش توضیحاتی را بنویسد؛ ساواک به دنبال سرنخهایی برای چسباندن وصله «مارکسیست اسلامی» به دکتر بود؛ اما یادداشتهایش که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در قالب چند جلد از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شدهاست، نشان میدهد که دکتر شریعتی، با زیرکی خاص خودش، از فضای مدنظر بازجو میگریخت. دخترش نقل میکرد: «پدرم قصد داشت جزوهای بنویسد به نام هنر گذراندن بازجویی! ... میخواست در آن به گزارش تجربیاتش، شگردهای ساواک و شیوههای خنثیسازی آنها و ... بپردازد.» اما گذراندن دوران بازجویی در زندان شاه، خیلی هم ساده نبود؛ حضور او در سلول انفرادی، 18 ماه طول کشید. دکتر در این مدت ناچار بود که با شکنجههای روحی عجیب و غریب ساواک کنار بیاید و از طرفی، نگران پدرش، استاد محمدتقی شریعتی هم باشد؛ ساواک حتی بعد از تسلیم شدن دکتر، اجازه آزادی استاد را نداد و او را یکسال بعد از بازداشت دکتر شریعتی آزاد کرد. دکتر بعدها درباره آن 18 ماه مخوف و چگونگی تقویت روحیهاش در زندان شاه، نوشت: «من شکست نمیخورم، ایمان و دوستداشتن رویینتنم کردهاند. وقتی تنهای تنهایم کردند و دنیایم، چند وجب در چند وجب، تنگ و تاریک مثل گور، بریده از جهان و جهانیان، دور از عالم زندگان، و یادها و نامها نیز از خاطرم گریخته بودند، در خالیترین خلوت و مطلقترین غیبت، که هیچ نبود و هیچ نمانده بود، باز هم در آن خالی و خلأ محض، چیزی داشتم، در آن غیبت محض، حضوری بود ... احساس میکردم ... یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگهایم تزریق میکند، حتی گاهی سلامش میکنم، گاهی از او خجالت میکشم ... گاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس میکنم.»
هجرت به اروپا و درگذشت
بالاخره، وقتی نتوانستند از دکتر شریعتی چیزی به دست آورند، ناچار آزادش کردند؛ او شب عید سال 1354ش را نزد خانوادهاش گذراند؛ اما دیگر توان گذشته را نداشت. ساواک هرگونه فعالیت را برای او ممنوع کردهبود. دیدارش با دوستان و آشنایان محدود شد؛ حالا دکتر شریعتی باید خانهنشینی را تجربه میکرد. اما او، به تعبیر شهید بهشتی، «انسانی در مسیر شدن» بود و چنین انسانی را نمیتوان در محدوده خانه و مکان منزوی کرد و به بند کشید. مخفیانه به اروپا سفر کرد، شاید بتواند کارش را از نو آغاز کند؛ اما خبر رسید خانوادهاش نتوانستهاند از ایران خارج شوند. نگرانی درباره خانواده، بر آثار رنجی که طی آن 18 ماه تحمل کردهبود، افزود و شاید همین مسئله، باعث شد که در شب 29 خرداد سال 1356، دچار حمله قلبی شود؛ دکتر علی شریعتی در غربت درگذشت. پیکر او را برای جلوگیری از سوءاستفاده رژیم پهلوی، به سوریه منتقل کردند؛ امام موسی صدر بر پیکر وی نماز اقامه کرد و او را در جوار حرم حضرت زینب(س) به خاک سپردند.