مصطفی محدثی خراسانی
خورشید اگر به مهر تابنده شده است
و از عطر بهار شهر آکنده شده است
تغییر نیامده است در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکنده شده است
داغی که تویی، شکوفه جانم باد
دردی که تویی همیشه درمانم باد
لیلای شما شکوه بارانی عشق
مجنون شما جزیره جانم باد
*****
پسازآن وقفه که افتاد به گلچینیها
آسمان مینگرد باز به پایینیها
سینهها بازگرفته است هوای شب قدر
چه کسی گفت زمینمانده و نفرینیها؟
یاد بادا شبپرواز پرستو نفسان
از افق تا به افق شهپر شاهینیها
همتی بدرقه راه کن ای شوق حضور
تا سبک پر بکشیم از دل سنگینیها
آسمانا پسازاین هم به خداخواهی دید
بال در بال، پرستوئی «آوینیها»
مرتضی امیری اسفندقه
خاموش، دلشکسته، متین، باوقار بود
یادش به خیر باد، چه شبزندهدار بود
آرامشی بهپاکی یک صبح زود داشت
از روستاییان سرِ چشمهسار بود
گلها برای دیدن او چانه میزدند
همصحبت نسیم، رفیق بهار بود
آرام و نرم زمزمه میکرد و میگریست
از نسل جویبار، خود جویبار بود
انگار از ظهور ضحی اطّلاع داشت
چشمانتظار بود که چشمانتظار بود
بگذار تا که حق سخن را ادا کنم
بودای نفس کشته این روزگار بود