همکاری شیرین «شرمین» با «آقای حکایتی»
گفتوگو با شرمین نادری، قصهگو و نویسنده داستانهای پرطرفدار کودکان و نوجوانان دربارۀ تجربههای نویسندگی و تازهترین فعالیت او در کنار بهرام شاهمحمدلو برای انتشار قصههای عامیانه

الهه آرانیان - اگر در سالهای ابتدایی دهه ۹۰، بیننده برنامه تلویزیونی «رادیو هفت» از شبکه آموزش بوده باشید، حتماً بخش «قصههای خانجون» با صدای مسعود فروتن را به یاد خواهید آورد؛ قصههایی که نویسندهشان شرمین نادری بود. این نویسنده که استاد نوشتن روایتهایی شیرین و روان، با حال و هوای تاریخ و ادبیات کهن ایرانی از آدمهای روزگاران دور گرفته تا افسانههای جن و پری است، حالا حدود ۲۰ سالی میشود که برای بزرگسالان و بچهها مینویسد. «خانجون و خواب شمرون»، «خانجون و بوی ریحون»، «ماهگرفتهها»، «ماهشرف»، «زار»، «تاریخ ماریخِ مستطاب کفش و کلاه» و «قمر در عقرب» از جمله کتابهای شرمین نادری هستند. او نه تنها قصهنویس خوبی است، بلکه قصهگوی توانایی هم هست و به ویژه قصههایش در نرمافزار «آیقصه» بین بچهها حسابی طرفدار دارد. نادری هماکنون به تجهیز و نوسازی کتابخانههای مناطق محروم کشور از جمله سیستان و بلوچستان مشغول است. با او که بهتازگی تجربه همکاری با بهرام شاهمحمدلو، آقای حکایتی بچههای دهه شصت را در نرمافزارِ کتابخوانیِ فیدیبو داشته و جدیدترین کتاب داستانش به نام «مرگامرگی» را هم منتشر کردهاست، گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
چه شد که از تصویرسازی به سراغ قصهنویسی رفتید؟
در دانشگاه و قبل از آن هم به نوشتن علاقه داشتم و به کلاس نویسندگی آقای ابراهیمی هم میرفتم؛ اما در سال ۸۱ اولین تصویرسازیهایم را در مجله سیب چاپ کردند و بعد هم از من خواستند که برای نقاشی خودم قصه بنویسم که معلوم شد قصههایم از تصویرسازیهایم موفقترند و نویسنده شدم.
شما از سال ۸۳ تا به حال کتابهای متعددی را درباره فرهنگ، تاریخ و آداب و رسوم عامیانه با محوریت قصهها تالیف کردهاید؛ سوژه روایتهایتان را چطور پیدا میکنید؟
سال ۷۹ پایاننامه دوره کارشناسی و به دنبال آن در سال ۸۱ پایاننامه کارشناسیارشدم در رشته تصویرگری را درباره خرافات عامه و تصاویر مربوط به جادو و طلسمهای قدیمی نوشتم. بعد از آن علاقه به رسوم عامه، من را به سمت دریایی از اطلاعات کشاند و در آخر شروع به پرسیدن و جستن در قصههای مردم کردم و همین شد که قصهنویس شدم. گمانم اگر چندسال دیگر هم بنویسم، در انبان شنیدهها و یافتههایم، هنوز قصههایی هست.
درباره همکاریتان با آقای بهرام شاهمحمدلو در «گرامافون» بر مبنای قصههای عامیانه ایرانی بگویید. ایده این کار چطور شکل گرفت؟
اهالی فیدیبو معتقد بودند که از ترکیب قصهگویی و روایتگری زیبا و پرخاطره آقای شاهمحمدلو و قصههای کهنهای که من بازنویسی کردهام، میشود مجموعهای شیرین و بهیادماندنی درست کرد و درحقیقت ایده اولیه کار از گروه خوب تولید فیدیبو بود که با همراهی ما شکل گرفت و محصولی که میشنوید، ساخته شد.
اثر تازهتان، «مرگامرگی» چه حال و هوایی دارد؟
«مرگامرگی» گردآوری داستانهای دوسال گذشته من است که اغلب در مجلات مختلف و بهخصوص مجله کرگدن چاپ شدهاست. مجموعهای از روایتها و داستانهای سال گذشته نویسندهای که همراه بقیه آدمهای این کره خاکی با سال مرگامرگی یا بلای عام روبهرو شد و سعی کرد با قصه گفتن و خیالپردازی، رنجش را قابل تحمل کند.
با توجه به اینکه کتاب «تاریخ ماریخ مستطاب کفش و کلاه» را برای نوجوانان نوشتهاید، قصهنویسی برای بچهها را بیشتر دوست دارید یا بزرگسالان؟
برای من هردو لذتبخش هستند، اما وقتی برای بچهها مینویسم شادترم. اگرچه از تلخی هم برای بچهها نوشتهام؛ چون حتی بچهها هم باید گاهی زندگی را با سویههای مختلفش بشناسند. اگرچه لزومی ندارد که همراه ما رنج بکشند و غصه بخورند.
شما علاوه بر قصهنویسی، تجربه قصهگویی هم دارید. وضعیت قصهگویی را در کشورمان چگونه ارزیابی میکنید؟
قصهگویی از سنتها و آداب قدیمی مردم ماست. امیدوارم که با کمک همین مردم حفظ شود و زنده بماند.
به کدام یک از کتابهایتان تعلق خاطر بیشتری دارید؟
بارها گفتهام که «ماه گرفتهها» را از بقیه نوشتههایم بیشتر دوست دارم؛ رمان نه چندان بلندی که قصههای عجیب و غریب اهالی خاندان ما را با خیال و رؤیا آمیخته و به خاطرات و شنیدههای روزهای دورم رنگ دیگر داده است.