
در گفتوگو با استاد مهدی سیدی، شاهنامهپژوه و نویسنده بررسی شد
تعداد بازدید : 56
روایت حکمتآمیز شاهنامه از حق و حقوق بازنشستگان
پهلوانان بازنشسته در شاهکار فردوسی چگونه از مزایای همسانسازی بهره میبردند؟
ستاره منوچهری- در شاهنامه فردوسی بهویژه در بخش پهلوانی، به پدر و پسرهای زیادی برمیخوریم که در مقام اجتماعی پهلوانان قرار میگیرند و پسرها، نسل به نسل، پا جای پای پدرهایشان میگذارند و پدرها از صحنه اصلی پهلوانی کنار میروند و بهاصطلاح امروزیها، بازنشسته میشوند. این افراد ضمن اینکه از حقوق معنوی و اختیاراتی برخوردار هستند، دیگر در میدان اصلی نبردها و درگیریها، حضور فیزیکی ندارند. این روزها که یکی از موضوعات داغ، چانهزنی بر سر حقوق و مستمری بازنشستههاست، بد نیست سری به پهلوانانِ دست از کار کشیده شاهنامه بزنیم و جایگاه آنها را به عنوان پیر و ریشسفید بررسی کنیم.
روایت بازنشستگی در خاندان سام
سام نریمان که در شاهنامه به سامِ یکزخم هم معروف است، زمانی که پسرش زال به دنیا آمد، او را به این دلیل که موهای سپید داشت و سام گمان میکرد از نژاد اهریمن است، پای کوه البرز رها کرد. زال در دامان پرمهر سیمرغ بزرگ شد و بعدها سام او را در خواب دید و به دنبالش رفت و بابت گذشتهها عذرخواهی کرد. با آمدنِ زال، سام که دیگر خیالش از داشتنِ پشتوانهای قوی مانند پسرش جمع شده بود، امور اداره منطقه سیستان را به او سپرد و گفت: «چنان دان که زابلستان خان توست/ جهان سر به سر زیر فرمان توست/ تو را خان و مان باید آبادتر/ دل دوستداران تو شادتر/ کلید در گنجها پیش توست/ دلم شاد و غمگین به کم بیش توست». بعد از ازدواج زال با رودابه بهتدریج نقش سام در شاهنامه کمرنگ میشود و از صحنه فعالیت کنار میرود و بهعبارتی بازنشسته میشود. با به دنیا آمدن رستم و رشد و بالندگیاش، زال بهتدریج جای خودش را به پسر میدهد، اما در مواقع حساس و مهم، در تصمیمگیریها حضور دارد و رأی و نظرش را بیان میکند و نیز، در غنایم جنگی و تقسیم ثروت هم سهم دارد؛ برای مثال، وقتی کیکاووس که به خیرهسری معروف است، تصمیم میگیرد به جنگ دیوهای مازندران برود، بزرگان حکومت از زال میخواهند که او را منصرف کند. زال هم که ایران را در خطر میبیند، نزد کیکاووس میرود و او را پند و اندرز میدهد: «تو از خون چندین سر نامدار/ز بهر فزونی درختی مکار/که بار و بلندیش نفرین بود/ نه آیینِ شاهان پیشین بود». کیکاووس هم با اینکه او را تکریم میکند، ولی در نهایت خیرهسریاش مانع از عمل به رأی و نظر ریشسفیدی چون زال میشود.
ماجرای رستم
سر و کله رستم بهطور جدی از دوره پادشاهی کیقباد پیدا میشود تا اینکه در دوران پادشاهی کیکاووس و نوهاش، کیخسرو، اصلیترین پهلوان و فرمانروای سیستان است. او در دوران حضور و فعالیتش بارها و بارها خود را در معرض خطر و هلاکت قرار میدهد؛ حتی برای دفاع از سرزمین، از پسرش، سهراب میگذرد. در مقابل همواره با او به احترام و عزت رفتار میشود و تنها در یک مورد که کیکاووس از تأخیر چندروزه رستم در آمدنش به دربار شاکی و خشمگین است، رستم به حالت قهر میرود و میگوید: «به ایران نبینید از این پس مرا / شما را زمین پر کرگس مرا». سرانجام با وساطت پهلوانان، کیکاووس از کرده خود پشیمان میشود و به قول امروزیها از دلِ رستم درمیآورد! رستم که به دلیل جایگاه مهمش در اداره کشور معروف است، در دورانِ پادشاهی گشتاسب، به دلیل اختلافنظر و عقیده به طورِ خودخواسته از عرصه تصمیمگیری و اداره امور کناره میگیرد، تا اینکه در ماجرای اسفندیار که میخواست او را دستبسته نزد گشتاسب ببرد، مجبور به درگیری و کشتن اسفندیار میشود. رستم بعد از این ماجرا به نوعی از فعالیت در دستگاه حاکم کناره میگیرد و به حکمرانی در منطقه سیستان میپردازد تا اینکه شغادِ نابرادر، به نقشهای شوم او را میکُشد.
گودرزِ بدون بازنشستگی
در کنارِ پدرهایی که به مرور زمان جای خودشان را به فرزندانشان میدهند، نمونهای مانند گودرز پهلوان را هم داریم که همیشه پایِ کار است و خستگی و بیکاری نمیشناسد. او که پس از رستم، خوشنامترین پهلوان ایرانی است، در اینباره خطاب به کیخسرو میگوید: «چنین گفت کای شاه پیروزبخت/ ندیدیم چون تو خداوند تخت/ ز گاه منوچهر تا کیقباد/ ز کاووس تا گاه فرخنژاد/ به پیش بزرگان کمر بستهام/ بیآزار یک روز ننشستهام».
حقوق مادی و معنوی پهلوانان بازنشسته
استاد مهدی سیدی، شاهنامهپژوه و مؤلف کتاب «فرهنگ جغرافیای تاریخی شاهنامه» درباره حق و حقوق پهلوانانی که در شاهنامه بهتدریج از میدان اصلی فعالیت خارج میشوند و کنج عزلت برمیگزینند، به خراسان میگوید: «اصطلاح بازنشسته مربوط به امروزیهاست و درباره پهلوانان شاهنامه میتوان گفت که کنج عزلت و پیری را برمیگزینند. به طور مثال، خانواده رستم خودشان حاکم منطقه سیستان هستند و با حکومت مرکزی ارتباط دارند. پهلوانان این خاندان در پیری و عزلت هم همچنان امتیاز جهانپهلوانی دارند و از امتیازات و اختیاراتی مانند سهم داشتن در ثروتها و غنایم برخوردار هستند. وقتی زال به پیری میرسد، حرمت و جایگاه خودش را دارد و در تصمیمگیریها مشارکت داده میشود، اما دیگر از نظر جسمانی فعال نیست». با توضیحی که استاد سیدی میدهد، میتوان چنین برداشت کرد که دوران بازنشستگی بزرگان در شاهنامه – هر چند با عنوانی دیگر – دورانی خوش و خرم بودهاست و آنها، از همه امکانات قبل از بازنشستگی بهرهمند بودهاند.به دیگر سخن، این بزرگان از نوعی همسانسازی در حقوق و مزایا نسبت به شاغلان برخوردار میشدند.