این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
این جام جهان بینم روشنتر ازین بادا
تلخی که فرو ریزد گردون به سفال من
در کام کهن رندی آنهم شکرین بادا
اقبال لاهوری
***
جوانی و پیری بهار است و دی
نه آن دی که باشد بهارش ز پی
غنیمت شِمُر پیش از آن کاین گلت
شود زرد و نسرین دهد سنبلت
سلمان ساوجی
***
تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی و ز چشم من مستوری
قاآنی
***
دل از دین نشاید که ویران بود
که ویران زمین جای دیوان بود
نگهدار دین آشکار و نهان
که دین است بنیان هر دو جهان
اسدی توسی
***
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعدههای تو به دادش نرسید
فریدون مشیری
***
ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟
فریبانگیز من، با وعدهای شادم کند یا نه؟
صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگیندل
که تا گل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه؟
رهی معیری
***
نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز
زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز
خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم
ورنه به تو نفرستم ، ای بنده، بلا هرگز
عبدالقادر گیلانی