بچه های بامعرفت کولر و آب یخ

ابوالفضل جلیلی، کارگردان موفق کشورمان در صفحه اینستاگرامش از دغدغهها و مسائل روزش مینویسد. نوشته زیر، روایتی است از یک روز فیلم برداری اخیرش در هوای گرم تهران، با اندکی تلخیص و تنظیم.
چند روزیه که تو سطح شهر تهران داریم فیلم برداری میکنیم. با یه اکیپ کوچیک پنج نفره. من و دستیارم و سه تا نوجوان بازیگرم. مدتی بود که تو سطح شهر نرفته بودم. اولا گرونی بیداد میکنه. نیست که من کمتر میرم خرید، اصلا از مرحله خیلی پرتم. مثلا پریروز که تو اتوبوس کار میکردیم، دستیارم با یکی از بازیگرها رفتند از یه رستوران برای ناهار غذا بخرن. من کارتم رو دادم دستشون با این خیال که مثلا چلوخورشت ماکزیمم، هفت تا هشت هزار تومنه. وقتی بعد از حدود 40 دقیقه برگشتند، دیدم چند تا ساندویچ گرفتن. من که شکر خدا ناهار نمیخورم ولی از دستیارم پرسیدم چرا چلوخورشت نگرفتین؟!
دستیارم گفت: رستورانیه گفته غذاهای ما از پرسی 30 هزار تومن شروع میشه تا 40 و بگیر برو بالا!
هیچ نگفتم، یعنی به کی بگم؟ فقط طبق عادت به خودم گفتم: بیچاره مردم.
امروز هم همون طرفهای پریروز بودیم، با اختلاف دوتا چهارراه اون طرفتر. همین طوری که سرگرم کار بودیم، متوجه شدیم ساعت شده حدود سه و نیم و بچهها ناهار نخوردن. دنبال یه ساندویچی قدیمی میگشتیم که یه آقای جوانی که با پیرهن سفید نشسته بود کنار یه کولر [جلوی فرشفروشی] و یه آقای جوان دیگه که وسط اون فرشفروشی ایستاده بود ازم پرسید: دارید چیکار میکنید؟
گفتم: فیلم برداری. گفت: تو این هوای گرم؟! گفتم: خب کارمونه دیگه...
قیافه گرمازده ما رو که دید گفت: بیاین تو مغازه، یه آب یخی، چیزی بخورید. گفتم: نه باید بریم. گفت: پس یه دقیقه واستید، خنک بشین بعد برین. گفتم نه دیرمون شده، باید بریم، ممنون. گفت: پس واستا کولر رو برگردونم طرفتون یه باد خنک بخورید بعد برید!
جا خوردم از این همه معرفت، این همه مرام! تا اومدم بگم نه، اون آقای جوانی که وسط مغازه ایستاده بود، دوید و چندتا لیوان آب یخ آورد و گفت: همشو بخورید خنک بشین.
اسم هیچ کدومشون رو نمیدونم، یعنی نپرسیدم. ولی من به هر دوشون میگم بچههای بامعرفت و بامرام.