گفت وگوی خراسان با علی اصغر نعیم آبادی، شاهد عینی واقعه 10 دی ماه57 در مشهد
تعداد بازدید : 60
یک شنبه خونین؛ نقطه عطف انقلاب اسلامی در مشهد
جواد نوائیان رودسری
info@khorasannews.com
مردم مشهد در تاریخ انقلاب اسلامی، نقشی ویژه داشتهاند. بسیاری از نیروهای تأثیرگذار انقلاب، از اهالی مشهد بودند یا در این شهر مقدس، سکونت داشتند. به دیگر سخن، باید مشهد را یکی از نقاط ثقل انقلاب اسلامی ایران دانست. واقعیت آن است که از مهرماه سال 1357 و در پی بازگشت حضرت آیتا... خامنهای به این شهر و قوت گرفتن مثلث رهبری انقلاب در مشهد، متشکل از حضرت آیتا... خامنهای، مرحوم آیتا...واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد، فعالیتهای انقلابی این شهر، انتظام خاصی پیدا کرد. پس از واقعه حمله به حرم رضوی در آبان سال 1357 و در پی آن راهپیماییهای عظیم روزهای تاسوعا و عاشورا، حاکمیت رژیم پهلوی در مشهد به شدت متزلزل شد. مردم این شهر، در قطعنامه پایانی راهپیمایی روز عاشورا، رسماً به سلطه رژیم پهلوی در مشهد خاتمه دادند. پس از این راهپیمایی عظیم صدها هزار نفری بود که عوامل رژیم شاه در مشهد، به فکر ضربه زدن به انقلابیون افتادند و فاجعه حمله به بیمارستان 17 شهریور و پس از آن، هجوم اراذل و اوباش، با پشتیبانی ارتش، به بیمارستان امام رضا(ع) رخ داد و به شهید و مجروح شدن جمعی از شهروندان مشهدی انجامید. با این حال، مدیریت قاطعانه و هوشیارانه مثلث رهبری انقلاب در مشهد، تهدید را به فرصت تبدیل کرد؛ تحصن 13 روزه انقلابیون مشهدی در بیمارستان امام رضا(ع)، عملاً اوضاع را برای وابستگان به رژیم پهلوی در مشهد، بدتر کرد. تداوم تظاهرات در روزهای بعد، وقایع روزهای نُهُم و دَهُم دیماه سال 1357 مشهد را رقم زد؛ وقایعی که طی آن، مشهدیها آخرین میخ را بر تابوت رژیم کوبیدند و طومار عمر پهلویها را در شهر مقدس مشهد، در هم پیچیدند. آن چه در پی می آید، گفتوگوی خراسان با یک شاهد عینی است؛ علیاصغر نعیمآبادی؛ فیلم بردار آماتور وقایع سال 1357 و از جوانان انقلابی آن روزگار که بسیاری از اتفاقات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در مشهد را به چشم دیده است.
از روزهای منتهی به واقعه دهم دی 1357 یا همان یک شنبه خونین مشهد بگویید.
روز پنجم دیماه بود که انقلابیون در مشهد، با برپایی یک راهپیمایی گسترده که آغاز آن مقابل مدرسه نواب و بیت آیتا... شیرازی بود، به تحصن 13 روزه بیمارستان امام رضا(ع) خاتمه دادند. راهپیمایی پرشوری بود و با سخنرانی حضرت آیتا... خامنهای به پایان رسید. روز هفتم دیماه بود که مطلع شدیم نیروهای نظامی، استانداری را محاصره کردهاند؛ علتش هم این بود که کارمندان استانداری تصمیم گرفتهبودند به مردم بپیوندند و این، یعنی عملاً دولت در مشهد ساقط شده و کار به دست مردم افتاده بود. شهروندان خودشان را به استانداری رساندند و کارمندان انقلابی را نجات دادند. راهپیمایی بعدی، روز نُهُم دیماه برگزار شد؛ از مقابل حرم مطهر. روز عجیبی بود؛ مردم به صورت خانوادگی به راهپیمایی آمده بودند. روی جای بلندی رفتم تا بتوانم فیلم بگیرم. خیابان تهران(امام رضا(ع) فعلی)، مملو از جمعیت بود و جای سوزن انداختن نبود. خانمها در حالی که فرزندشان را در آغوش داشتند، در راهپیمایی شرکت کرده بودند. شعارها خیلی تأثیرگذار بود؛ جمعیت هماهنگ فریاد میزد: لحظه به لحظه گویم، زیر شکنجه گویم، یا مرگ یا خمینی! وقتی جمعیت به فلکه برق(میدان بسیج امروزی) رسید، مسیر خود را به طرف خیابان بهار کج کرد. خیابان بهار باریکتر از خیابان تهران بود و به همین دلیل، تراکم جمعیت خیلی زیادتر شد. مردم با حرارت خاصی شعار میدادند: این مشتها اندر هوا روزی مسلسل میشود! از چهارراه لشکر که گذشتیم، از دور خیل جمعیت را دیدم که روی یک بلندی ایستاده بودند؛ کنجکاو شدم و جلو رفتم. دیدم این بلندی، یک تانک ارتشی است که مقابل استانداری ایستاده است و سربازان هم از ترس یا از روی تمایل، به مردم روی خوش نشان داده بودند.
همین مسئله باعث شد که شایع شود ارتش به مردم پیوسته است؟
بله؛ اما نادرست بودن این شایعه خیلی زود معلوم شد. وقتی مردم مقابل استانداری نشستند و تحصن کردند، ناگهان از دور صدای موتور تانکها به گوش رسید؛ رفته بودند و از خیابان دکتر فاطمی(شهید بهشتی فعلی) دور زده بودند تا بیایند و همقطارانشان را نجات بدهند. سرهنگ کلالی نامی، مسئولیت نیروهای نظامی مقابل استانداری را برعهده داشت و داخل جیپ ارتشی نشسته بود. تانکها به مردم رسیدند و بدون کم کردن سرعتشان، به حرکت ادامه دادند؛ جمعیت راه باز کرد؛ برخی پریدند توی جوی آب؛ بعضی هم گریختند داخل کوچه و خیابانهای مجاور؛ محشر کبرایی بود. من شوکه شده و رفته بودم پشت یک درخت. مسلسل تانکها به کار افتاده بود و به مردم شلیک میکرد. خودم را رساندم به چهارراه لشکر. واویلا! دیدم تانک از روی دو نفر از خانمهای تظاهر کننده گذشته است؛ یکی خانم چراغچی بود که چادرش رفت زیر شنی تانک و همان جا شهید شد. دیگری هم دختر نوجوانی به نام الهه زینالپور بود؛ فقط 12 سال داشت. خواهر او هم در همین چهارراه به شدت مصدوم شد. داشتم دیوانه میشدم؛ آخر توحش تا چه حد؟! تانکها از روی خودروهای حاشیه خیابان هم رد میشدند و مسلسلها، افراد عادی را هدف قرار میدادند. روی یکی از تانکها تعدادی از انقلابیون قرار گرفته بودند؛ آنقدر سرعتش زیاد بود که نمیشد کنترلش کرد. ناگهان دیدم پسربچهای دوید و یک پیت حلبی خالی روغن را انداخت جلوی تانک؛ راننده تانک هم سرعت را کم کرد و فرصتی برای گریز افراد روی تانک فراهم شد. آن پسربچه را فراموش نمیکنم؛ حسین فهمیدهای بود.
از نظامیان هم کسی کشته شد؟
وقتی برگشتم به طرف استانداری، دیدم سرهنگ کلالی را کشتهاند. ظاهراً یکی از انقلابیون با قمه به او حمله کرده و کارش را ساخته بود. تانکها که دور شدند، فقط صدای ناله به گوش میرسید، صدای ضجه مادران و کودکان. هرچه بگویم، کم گفتهام. مردم خشمگین، به سمت فلکه تقیآباد(میدان شریعتی امروزی) حرکت کردند. در همین گیر و دار، فروشگاه اتکا و سینما شهر فرنگ، آفریقای فعلی، به آتش کشیده شد.
کار چه کسانی بود؟
معلوم نشد. اقدام مشکوکی بود. انقلابیون اصلاً چنین رویکردی نداشتند؛ یعنی برنامه آن ها این نبود. خانه فرهنگی ایران و آمریکا هم به دست مردم افتاد. دو دژبان در آنجا مقاومت کردند که به دست مردم اسیر و به بیت آیتا... شیرازی منتقل شدند.
ماجرای آویزان کردن جنازه مأموران در میدان شهدا چه بود؟
عصر بود، شنیدم که جنازه کلالی را آوردهاند و به بقایای ستون مجسمه شاه در میدان شهدا آویزان کردهاند. معلوم نشد کار چه کسی بوده است؛ ولی تردیدی ندارم که کار خود رژیم بود. آن دو دژبان بازداشت شده را هم، پس از آزادی از بیت آیتا... شیرازی به قتل رساندند و پیکرشان را کنار کلالی آویزان کردند. من آمدم اول کوچه باغ عنبر تا از صحنه فیلم بگیرم؛ نظامیها ایستاده بودند و نمیگذاشتند کسی جنازهها را پایین بیاورد! مرا که دیدند به طرفم شلیک کردند. ناچار شدم از آن جا فرار کنم.
تکلیف جنازهها چه شد؟
آخر شب آمدند و آن ها را بردند به پادگان لشکر خراسان؛ صبح روز بعد، آن ها را گذاشتند روی زمین، جلوی درجهداران و افسران و گفتند اگر آن ها را نکشید، با شما چنین میکنند و اگر شما نخواهید این اقدام را انجام دهید، ما خودمان شما را میکشیم. اویسی شب قبل به بیت آیتا... شیرازی زنگ زده و کلی تهدید کرده بود. قرار بود از مردم زهر چشم بگیرند.
روز دهم دیماه؟
بله؛ آن روز اصلا مردم تظاهراتی نداشتند. هر کس به دنبال کار خودش بود. ناگهان اول صبح، 30-20 تا تانک، نفربر و خودرو نظامی از پادگان بیرون آمدند و شروع کردند به تیراندازی طرف مردم؛ هرکسی را میدیدند، به او شلیک میکردند؛ از مشتریان نانوایی و بقالی بگیرید تا افرادی که در صف نفت ایستاده بودند؛ همه را به گلوله بستند؛ محشر کبرایی بود. پشت سر تانکها نعشکشها حرکت میکردند.
چرا نعشکش؟
آخر پیکر شهدا را جمع میکردند تا بعداً از خانوادههایشان پول گلوله را بگیرند و پیکر شهید را تحویل دهند. خودم را رساندم چهارراه نادری؛ آنجا شده بود کانون درگیری؛ از داخل یک ساختمان، هر کسی را که عبور میکرد هدف قرار میدادند؛ حتی آمبولانس نمیتوانست برای بردن زخمیها نزدیک شود. مردم با دادن تلفات زیاد، وارد ساختمان شدند. رفتم به طرف بیمارستان؛ واویلا! اصلاً نمیشد داخل راهروهای بیمارستان امام رضا(ع) راه رفت؛ پر از زخمی بود. خودم را به هر زحمتی بود رساندم به زیر زمین تا از پیکر شهدا فیلم بگیرم؛ بماند که چه مصیبتی کشیدم تا بتوانم پروژکتور را روشن کنم. صدها شهید در آن جا آرمیده بودند؛ واقعاً در چهلمین سال پیروزی انقلاب، جایشان خالی است. نتیجه واقعه یک شنبه خونین، دقیقاً برعکس چیزی بود که رژیم تصور میکرد. مشهد از آن روز تا 22 بهمن 1357، توسط مردم اداره شد.