باد شده ام از تنهایی
باد شده ام و در آغوش هر درختی
می وزم
خودم را کنار همه چیز می بینم
و هر چیزی تنهاترم می کند
چای می شوم
خودم را می نوشم
استکان می شوم
می شکنم پیش پای خودم
به هر دری می زنم تا فکرهایم آرام تر شوند
کنار پنجره نشسته ام
نیمی از صورتم به تو فکر می کند
و مثل اسیدی
نیمه دیگرش را می خورد
امسال من شانه به شانه زمستان
سرد بوده ام
مثل انجیر گیر کرده ام در گلوی فصل
بنفشه انصاری
***
در چشم های ما
که باد گیر بیفتد به زمستان ِ تن پوش ات
که در آن، بهار ِ گذشته است
زن وار و لطیف
در خود به زانوی اندوه، در آغوش
که باد، سرش درد بگیرد
خو کند به کلافگی اش
بچرخد
هوو بکشد در میدان ها؛
از درز ِ چرک، سرک بکشد در کافه ها
و دور شود به تمام ِ جهات...
از من چه انتظاری است که جلد کهنه ام را آویز کرده باشم به چنگک های فراق؟
در این زمستان ِ ایستاده رو به رو
که چون سیاهی در چشم های ما
دقیق می شود
از من چه برمی آید به جز بهارِ قدیم ات؟
نشسته زن وار به زانوی اندوه
در خویش...
و باد را
خو می دهد به کلافگی اش...
ایمان بخشایشی
***
انسان می تواند
هر چیزی را تکه تکه کند
جگر گوسفند
یا خاطرات کودکی را
و از به یاد آوردن شان پیر شود
چه خوب که می تواند بمیرد
یا به آرامی از کوهی بالا شود
به تماشای یک شهر
وقتی آن ها که
آزارش می دادند
این بار به سخاوت
یکی یکی
چراغ ها را برایش روشن می کنند
عباس رضایی