درباره شهید مدافع حرم؛«حسین فدایی» و رشادت هایش
تعداد بازدید : 71
فرمانده به او لقب «ذوالفقار فاطمیون» داد
مهدی عسکری- شهید «حسین فدایی» در سال 1352 در افغانستان به دنیا آمد. با ورود شوروی سابق به این کشور جذب گروههای جهادی شد و به جنگ با کمونیست ها پرداخت. او در سال 69 به ایران آمد و در سال 75، این بار برای مبارزه با طالبان لباس رزم به تن کرد. در اوایل اردیبهشت سال 92 با عزم دفاع از حرم اهل بیت، به سوریه رفت و هر سه چهار ماه یک بار به مرخصی می آمد. او که بسیار شجاع بود به واسطه همین رشادت ها توسط «ابوحامد» فرمانده لشکر فاطمیون «ذوالفقار» لقب گرفت و سرانجام در 17 آذر سال 94 در نزدیکی «نبل الزهرا» بر اثر اصابت گلوله به سینه و دست و پا به شهادت رسید.ایام ولادت امام حسین(ع) بود که چشم به جهان گشود و نام حسین را برایش انتخاب کردند. دوران نوجوانی و جوانی اش را در افغانستان گذراند و در همان دوران بود که برای مبارزه با کمونیست ها، جذب گروه های مجاهدین شد. پدر نگران از دست دادن فرزندش در درگیری با دشمن بود اما او می گفت: «شرکت کردن در عملیات علیه نیروهای متجاوز، برای من لذت بخش است. وقتی در جنگ و جهاد هستم، حس بسیار خوبی دارم. باید متجاوزان را از کشورم بیرون کنم.»مدتی از حضورش در گروه های جهادی گذشته بود که به اصرار پدر و خانواده راهی ایران شد. وارد بازار کار شد و حرفه سنگ کاری را انتخاب کرد و بعد از مدتی در کار خود استادی چیره دست شد. قائله طالبان که آغاز شد دوباره لباس رزم به تن کرد و به افغانستان بازگشت. مدت ها در افغانستان ماند و بعد از شکست طالبان دوباره به ایران بازگشت.
بعد از آمدن سارا زندگی عاشقانه تر شد
همسرش درباره ازدواج با او می گوید: سال 80 بود که ازدواج کردیم. ایشان با عمویم پیمان برادری بسته بود و انسان بسیار متدینی بود. بسیار متدین و مأخوذ به حیا بود. مادر بزرگم می گفت وقتی این پسر تا این اندازه خوب است چرا دختر خودمان را نگیرد؟ وقتی به خواستگاری من آمد نظر عمویم را پرسیدم و عمویم او را کاملا تأیید کرد و ازدواج کردیم. تا هفت سال اول زندگی مان بچه دار نمی شدیم. اما بعد سارا آمد و بعد هم محمد و محمود خانه را گرم تر و عاشقانه تر کردند.او ادامه می دهد: در کارش بسیار با وجدان بود. تا یک کار را تمام نمی کرد سراغ کار دیگری نمی رفت، برای همین در روزهایی که خیلی ها بیکار بودند، او به دلیل همین وجدان کاری اش پرکار بود.او درباره روحیه جهاد و شهادت طلبی همسرش می گوید: قبل از ازدواج می گفت هر کجای دنیا که علیه اسلام جنگی در بگیرد من می روم. من هم می خندیدم و حرف های او را جدی نمی گرفتم. وقتی جنگ غزه پیش آمد فهمیدم خیلی از چیزهایی که گفته بود جدی بود. شال و کلاه کرد و می خواست به غزه برود تا با اسرائیلی ها بجنگد. من مخالفت کردم و او گفت من که گفته بودم ...
با چشمان اشکبار گفتم برو از حرم حضرت زینب دفاع کن
او می افزاید: وقتی جنگ سوریه پیش آمد دیگر چیزی نگفت. فقط اعلام کرد قرار است برای کار به کیش برود. یک هفته بعد از اعزام بود که متوجه شدم به سوریه رفته است، تاریخ دقیق اعزامش 22 اردیبهشت 92 بود و برای سه ماه رفت.همسر شهید فدایی می گوید: به عنوان اعضای هسته اولیه فاطمیون به همراه شهید توسلی راهی سوریه شده بود. اولین بار وقتی بعد از سه ماه از سوریه برگشت و متوجه شد من خیلی ناراحت هستم شروع به تعریف از آن جا کرد. فیلم هایی که دیده بود را نشانم داد و گفت ببین چطور سَر مردم سوریه را می بُرند، این جا حریم حضرت زینب(س) است. اگر من نروم چه کسی برود؟ و من بعد از صحبت های او آرام شدم و در حالی که اشک می ریختم گفتم برو از حرم حضرت زینب دفاع کن.
برادر شهید هم این گونه می گوید: ما در تهران بودیم و حسین در مشهد زندگی می کرد. قرار بود برای برادر کوچک مان عروسی بگیریم. تماس گرفتیم و گفتم برای عروسی به تهران بیاید اما قبول نکرد و گفت باید بروم. اصرار کرد و گفتم به عنوان برادر بزرگ تر حتما باید باشد اما قبول نکرد و گفت برای جزیره کیش بلیت دارم... . دو روز بعد زنگ زد و راز رفتن اش را با من در میان گذاشت و از من خواست ماجرا را به کسی نگویم. خیلی اصرار کردم که او را ببینم اما قبول نکرد. می دانست اگر او را ببینم، نمی گذارم برود...
او ادامه می دهد: من هم ماجرا را به مادرم گفتم و او خیلی بی تاب شد، جوری که این بی تابی لحظه به لحظه بیشتر می شد. تا این که حسین به مادر زنگ زد و او را آرام کرد.برادر شهید می افزاید: وقتی بعد از سه ماه برگشت اصرار کردیم و قبول کرد دیگر به سوریه نرود. اتفاقا مدتی هم به کار مشغول شد اما وقتی یکی از دوستان نزدیک اش به نام «رضا میرزایی» در سوریه به شهادت رسید، دوباره بی قرار رفتن شد و گفت «دیگر برای رفتن یا نرفتن من به سوریه حرف نزنید» و چند روز بعد به سوریه رفت.او ادامه می دهد: در مجموع سه سال در سوریه بود. چند بار هم مجروح شده بود اما ما فقط بار آخر خبردار شدیم که این بار همراه شهید علی خاوری بود که تروریست ها ماشین شان را منفجر کردند، آقای خاوری شهید و حسین به شدت مجروح شد.
ذوالفقار راه فتح را باز کرد
«هاشمی» از دوستان نزدیک شهید نیز می گوید: بعد از مجروح شدن او، حدود چهل هزار نیرو از نیروهای سوری، حزب ا... و فاطمیون برای فتح حلب آماده شده بودند اما تاکتیک های دشمن مانع از فتح شده بود. نیروهای تکفیری راه تدارکاتی بین حلب و دمشق را بسته بودند و همه چیز به هم ریخته بود. ابتدا نیروهای سوری و بعد هم نیروهای حزب ا... وارد میدان شدند اما فتح انجام نشد تا این که شهید توسلی فرمانده لشکر فاطمیون گفت «این کار ذوالفقار است و تو شمشیر بران فاطمیون هستی».
او می گوید: تا پیش از این نام شهید فدایی در میدان ابومحمود بود که از روی اسم پسرش انتخاب شده بود اما بعد از این که ابوحامد (شهید توسلی) به او لقب ذوالفقار داد، به این نام معروف شد. او توانست با نیروهایش گذرگاه را باز کند و با کمک نیروهای سوری و حزب ا... به پیشروی ادامه دادند.
حکایت شهادت
دوستانش نقل می کنند در روز شهادت وضعیت منطقه معمولی بود و جنگ آن چنانی در جریان نبود. حسین هم در نزدیکی های «نبل الزهرا» بود. او به قصد آرایش دادن نیروها در مناطق تازه تصرف شده حرکت می کند. بعد از ایجاد ثبات نسبی در منطقه ناگهان چندین گلوله از مسافتی دور به او شلیک می شود و به سینه و دست و پای او اصابت می کند و قبل از این که او را به مرکز درمانی برسانند به شهادت می رسد.