
روایت قتل ناصرالدینشاه و سرگذشت ضاربش، میرزا رضای کرمانی را بارها و بارها شنیدهایم، اما شاید از بلاهایی که بعد از این واقعه بر سر اهل خانهاش آمد، کمتر خبر داشته باشیم. به گزارش «تاریخ ایرانی»، میرزا رضای کرمانی را این بار نوه دختریاش، پرویز خطیبی، در قالب یک کتاب با عنوان «میرزا رضا کرمانی»، به تصویر کشیده است. اما اجل به وی مهلت نداد که شاهد انتشار کتابش باشد و این کار به دست دخترش، فیروزه خطیبی به انجام رسید. طبق گزارش این کتاب، از دریچه نگاه زهرا خانم، همسر میرزا رضا، تصویر او سیمای مردی زخمخورده از مردان حکومت است که به هیچ وجه حاضر به تحمل ظلمی که در حقش شده است، نیست و مدام در مسیر احقاق حقوق مسلم خود، متحمل زندان و شکنجه میشود. همسر میرزا رضا از شب عروسی خود که به سادگی برگزار شده است، حرف میزند و قولهایی که میرزا در آن شب به او میدهد: «اگر خدا خواست و توانستم حق خودم را از این حاکم ظالم بگیرم که زندگی خوبی برایت درست میکنم، اگر نه، به خاطر تو حاضرم تن به هر کاری بدهم و لقمه نانی گیر بیاورم و همین جا زندگی کنیم، چون دیگر روی برگشت به کرمان را ندارم.»
اما این خوشی چند ماه بیشتر دوام نمیآورد، چون میرزا که به دنبال پس گرفتن حقوقش از حاکم کرمان است، مدام به اتابک عریضه مینویسد و هر روز به در خانه او میرود. وقتی میبیند که نتیجهای عایدش نمیشود، یک روز خسته از بیکاری و دربهدری، در مقابل خانه اتابک به انتظار مینشیند. «موقعی که اتابک میخواست سوار کالسکهاش بشود، جلویش را گرفت و ماجرا را شرح داد. از قرار معلوم اتابک ظاهرا سری تکان میدهد و بیآن که کلامی به زبان بیاورد، پی کار خود میرود. به محض دور شدن کالسکه اتابک، نوکرها و قراول و یساول حکومتی میریزند، میرزا را میگیرند و با فحش و کتک او را به محبس میدان مشق که زیر سردر باغ ملی بوده است، میبرند و توی سیاهچال تاریک حبسش میکنند.» بالاخره میرزا را پس از دو سال از زندان آزاد میکنند. اما آزادی این بار هم دوام چندانی نمیآورد و به گفته همسرش «این بار پس از توقیف او را به محبس قزوین میفرستند.» محبس قزوین دیگر مثل سیاهچال باغ ملی نیست که زهرا خانم بتواند هر روز به ملاقات شوهرش برود: «برای من که بچهدار و گرفتار زندگی بودم، رفتن به قزوین و سرکشی به شوهرم کار سادهای نبود، اما در طول دو سال و چند ماه، سه بار به سراغش رفتم.» پس از واقعه ترور ناصرالدین شاه، خانه میرزا رضای کرمانی غارت شد. به گواه خواهرزن میرزا که خود در متن ماجرا بوده است، تا مدتها بعد از آن واقعه، «هیچ کس جرئت نداشت از میرزا حرفی بزند و اگر میزد، خونش پای خودش بود.» به گفته او، کمکم وضع به حال عادی برگشت و خانواده میرزا توانستند به خانه تاراجشده خودشان برگردند.