سایت تاریخ ایرانی به بهانه انتشار مجموعه مقالات خلیل ملکی، به کوشش رضا آذری شهرضایی، از همایون کاتوزیان خواستهاست تا در گفتوگویی مکتوب، از مردی بگوید که در هفده، هجده سالگی، با او آشنا شد و این آشنایی در شناخت بهتر ملکی برای نسل تازه تاریخپژوهان مؤثر بود. آنچه در پی میآید، فرازهایی از این گفت و گوست.
در یکی از نوشتههایتان درباره خلیل ملکی اشاره کردهاید که بررسی دقیق ارزش و اهمیت او، بررسی یک جریان و تحول فکری است. این تحول فکری چه ویژگیهایی دارد؟
ملکی ماهیت استالینیسم را خیلی زود شناخت؛ سرسپردگی حزب توده را به شوروی افشا و از آن شدیداً انتقاد کرد و نشان داد که استقلال، آزادی و دموکراسی، مغایرتی با سوسیالیسم و روابط دوستانه با کشورهای دیگر ندارد.
خلیل ملکی یکی از معدود فعالان سیاسی و روشنفکرانی بود که دورههای فکری متفاوتی در زندگی داشت؛ روزگاری از اعضای گروه ۵۳ نفر و هسته ابتدایی حزب توده بود؛ اما دورهای منتقد حزب توده و در سال ۱۳۲۶ از آن جدا شد. این تشتت در اندیشه برخاسته چه بود؟
اندیشههای ملکی البته رشد کرد، ولی نمیتوان گفت که اساساً تغییر رویه داد. او در ابتدا به حزب توده نپیوست، بلکه در سال ۱۳۲۲، بر اثر اصرار اعضای آن حزب، مانند عبدالحسین نوشین که از رهبرانشان انتقاد داشتند، وارد حزب توده شد و در چهار سالی که در آن ماند، در رأس منتقدان رهبری حزب، کوشید که در آن روابط دموکراتیک ایجاد کند و آن را از سرسپردگی به سفارت شوروی برهاند. ملکی «ملیگرا» (معنای آن هر چه باشد) نشد بلکه یک مکتب سوسیالیستی برای ایران پدید آورد و به عنوان یک جناح از نهضت ملی به رهبری مصدق پیوست. نهضت ملی حزب نبود، بلکه جنبشی بود که همه نیروهایی که خواهان آزادی، استقلال و دموکراسی بودند، به آن پیوستند.
شما از نزدیک با خلیل ملکی آشنا بودید و نامههایی هم میانتان ردوبدل شده است. درباره این نزدیکی و علت از بین رفتن نامههایتان بگویید.
من با ملکی در سال ۱۳۳۹ آشنا شدم و سخت تحت تأثیر درک و شعور و صداقت سیاسی او قرار گرفتم. اما سال بعد به انگلستان آمدم و دیگر او را ندیدم؛ جز این که گهگاه نامههایی ردوبدل میکردیم. نامههای او به من مانند نامههای جلال آل احمد، سیمین دانشور و بعضی دیگر، در آتشسوزی کتابخانهام در سال ۱۹۹۶ دود شد و به هوا رفت؛ جز آن یکی که در جای دیگری بود. البته این مختصر خیلی ناقص است.