خاطرات رزمنده جانباز محمدحسین عاقبتی از روزهای خوب زندگی اش
تعداد بازدید : 121
قرار شد خودم را به گنگی بزنم...
مهین رمضانی – محمد حسین عاقبتی فرزند یک خانواده مذهبی در یکی ازروستاهای کاشمراست که سال های اول زندگی درروستا می ماند وبعد به کاشمرمی رود .سال 54 وارد حوزه علمیه می شود . دوسال در حوزه درس می خواند و بعد ازانقلاب وارد جهاد سازندگی وسپس درسال 60 وارد سپاه می شود.او در دوران دفاع مقدس درسوسنگرد، درحوزه اطلاعات وعملیات مشغول به خدمت می شود.به گفته وی، درابتدا ی جنگ نیروهای نظامی سازوکار رده بندی های نظامی امروزه را نداشتند . همه نیروها ازجان ودل خدمت می کردند و فرقی بین نیروهای بسیجی ، سپاه وارتش و... نبود.محمد حسین بعد ازعملیات بیت المقدس درگردان شهید برونسی از ناحیه دست وکتف مجروح میشود.حضور او تا پایان جنگ ادامه پیدا می کند ودر سال 78 بازنشسته میشود. رزمنده دیروز در کسوت کشاورز پر تلاش امروز حالا هم خدمت به خانواده شهدا وجانباران را وظیفه خود می داند. «جامعةالعباس» مجموعه ای خودجوش است که به گفته اوبه هیچ جا وابستگی ندارد وبرای گره گشایی از مشکلات این قشر ازجامعه فعالیت میکند .به عقیده وی حداقل کاری که امثال او می توانند انجام دهند این است که درد دل های این خانواده ها را بشنوند وتا جایی که امکان دارد کمک کنند.در مدت حضورش با تعداد زیادی ازشهدا همرزم بوده است، از جمله شهید برونسی که اولین آشنایی با «اوستا عبدالحسین » مربوط به عملیات بیت المقدس است.محمد حسین بارها وبارها مجروح شده اما همچنان تا پایان جنگ در جبهه حضور داشته است. او جانباز40 درصدی است که درصد جانبازی برایش معنا ندارد و دوباره با حضور درصحنه تولید به رفع مشکلات کشاورزان کمک می کند ومعتقد است امروزهم برای غلبه بر مشکلات جز تلاش ، از خود گذشتگی،مدیریت صحیح و صمیمیت راهی نداریم .وی ازخاطراتش برای آزادی خرمشهر می گوید:« ازمنطقه هویزه که قراربود عملیات فتح خرمشهرآغاز شود، آماده سازی برای عملیات حدود یک ماه طول کشید.آن زمان ما مامورشدیم خط منطقه هویزه به سمت خرمشهررا بشکنیم .شب بود وجلوی ما را آب گرفته بود، علاوه برآن نهرآبی هم جریان داشت، یکی از نیروهای محلی آن جا که با منطقه آشنایی کامل داشت و معروف به «حسین کلاه کج» و ازفرماندهان خوزستان بود، اطلاعات کافی را برای شکستن خط به نیروهای اعزامی ازمشهد داده بود.منطقه صعب العبوربود و تیربارها همه به سمت ما نشانه رفته بود وامکان کوچک ترین حرکتی وجود نداشت ، شب بود وما نتوانستیم کاری بکنیم. عراقی ها هم چون دیدند نمی توانیم کاری بکنیم وخبری از ما نشده است، رفتند وما به دنبال شان تا خرمشهرپیش رفتیم.آن ها ازسمت پل، جلو آمده بودند اما درمنطقه هویزه به سمت خرمشهر حرکت کردند ورفتند وما هم به دنبال شان رفتیم، البته دربعضی مناطق هم درگیری پیش می آمد.اما عراقی ها درمنطقه پل مدتی مقاومت کردند ، تا شبی که صبح آن خرمشهر فتح شد درگیری هم در این منطقه پیش می آمد.لازم به یاد آوری است که بگویم زمانی که تیپ جواد الائمه (ع) تشکیل شد، گردان ما از تیپ امام رضا (ع) جدا شد وتیپ جوادالائمه(ع) شکل گرفت که من هم جزو آن تیپ بودم .درعملیات فتح خرمشهردرتیپ جواد الائمه (ع) هرچه تانک می گرفتیم، آرم تیپ خودمان را روی آن می زدیم . درتیپ امام جواد( ع) هم با حاج آقای احمدی وشهید برونسی وبعدهم درگردان کوثر با شهید حسین بصیر همرزم بودم .
خاطره شیرین 2 بسیجی
دراوایل جنگ، ما در سوسنگرد بودیم وگروه های مختلفی ازاقصی نقاط کشور آمده بودند وهمه نیروها توسط شهید چمران سامان دهی شده بودند.عراقی ها بین سوسنگرد ودهلاویه مستقر بودند وما منطقه غرب آن ها را گرفته بودیم.در آن منطقه قرارگاه زده بودند وتانک های شان را هم آورده بودند اما چون هنوز امید پیشروی داشتند دیوار وسیم خاردار نکشیده بودند . ما می خواستیم روی جاده تردد کنیم وعراقی ها ما را می زدند بنابراین هوابرد ارتش برای پشتیبانی ما آمد . به من وشخص دیگری به نام عبدالحمید اهل سوسنگردوظیفه شناسایی قرارگاه وامکانات نظامی عراقی ها سپرده شد.بعثی ها پدرشهید عبدالحمید را به شهادت رسانده و به برخی از اعضای خانواده او هم جسارت کرده بودند که متاسفانه بعد از آن شرایط خوبی برای آن ها پیش نیامد و اتفاقات ناگواری رخ داد.
ناخودآگاه به آن ها سلام کردم
ما دو نفر برای شناسایی تانک ها رفتیم .از کانال های خشک شده گذشتیم و داخل قرارگاه شدیم . با دوستم شهید حمید قرارگذاشتیم من هیچ نگویم و اگراسیر شدم خودم را به لالی بزنم و او عربی صحبت کند .گشتی های عراقی ما را دیدند ومن ناخودآگاه به آن ها سلام کردم .آن ها که تعجب کرده بودند، به سمت ما تیراندازی کردند ، ما هم زیریک تانک مخفی شدیم سپس آماده باش دادند وآژیر به صدا در آمد تا ما را پیدا کنند.ما زیر یک تانک مخفی شده بودیم و بعد ازساعت ها که سروصدا کم شد ، نزدیک صبح، دوستم گفت:
« بلند شو برویم .»
از زیر تانک بیرون آمدیم
از زیر تانک که بیرون آمدیم، حمید به من گفت:« حسین کلاه و سر نیزه ات را به من بده.»کلاه خاکی با آرم ا... اکبر وسرنیزه ام را به او دادم .سر نیزه را به بغل تانک متصل کرد وکلاه را روی آن گذاشت . به عقب برگشتیم واز ما سوال شد چه کردید ؟گفتیم :«کاری نکردیم .»ازبس خسته بودیم، خوابیدیم وساعت 10 صبح ما را بیدار کردند و گفتند شما دیشب چه کار کردید؟ عراقی ها رفتند وهمه تانک ها را با خودشان بردند.تدبیر دو بسیجی کم سن وسال معادلات نظامی عراقی ها را به هم ریخته بود.آن ها صبح که متوجه حضور ایرانی ها شده بودند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و از منطقه عقب نشینی کردند.اگر از من بپرسید کدام دوران جنگ بهتر بود؟ می گویم دوران اول جنگ بهترین بود. زیرا خودکفا بودیم وخودمان نیازهای مان را تامین می کردیم .نه آشپزخانه ای بود ونه امکاناتی، باکمی نان خشک و مایحتاج اولیه که مردم می فرستادند خودمان غذا درست می کردیم و فضا صمیمی تر بود که تا سال 60 هم ادامه داشت .
فرماندهان اول به فکر نیروها بودند
محمد حسین ازجمله عوامل پیروزی را توکل برخدا وهمکاری خوب نیروهای بسیجی و سپاهی وارتشی می داند و می گوید:«فرماندهان جنگ اول به فکر نیروهای خود بودند وبعد به خودشان فکر می کردند. در شب های سرد اول پتوها را به نیروها می دادند وبعد اگر پتویی می ماند، خودشان استفاده می کردند. اگرلباسی مناسب بود اول برای نیروهای شان می خواستند وبعد برای خودشان و... »وی با اشاره به نقش مردم می گوید: اگرمردم نبودندو پشتیبانی مادی ومعنوی آن ها نبود، جنگ به پیروزی نمی رسید.ما درجبهه هیچ امکاناتی نداشتیم اما همین که به پشت جبهه اطلاع می دادیم، مردم هرچه میخواستیم، می فرستادند و با یک تلفن تمام مایحتاج جبهه تهیه می شد.حتی یادم هست مردم بهترین خربزه وهندوانه مشهدی را با کامیون به نشانی که داده بودیم، فرستاده بودند.